گنجور

 
ناصرخسرو

قوی‌ترست بهر حال مردم از حیوان

بحیله بیش و بهر دانشی شعبده وار

چرا تعهد بایدش و دایه و تدبیر

بخوابندش و بداردش بر بر و بکنار؟

سباع و مرغ و دده زو بسی ضعیف‌ترند

بکسب خویش بکوشد بخورد و بخفتار.

این سوال جر‌اندر دعوت هادی نیست، مر اورا نیز کسی جر اهل تایید جواب نداده است. و فلاسفه را که ایشان فرود اهل تایید‌اند ‌اندرین معنی سخن نشنوده‌ام، و هرگز (کس) از مدعیان‌اندر عالم دین مرین سوال را جواب نتواند دادن، چه‌اندر شارستان دین از راه دیوار ‌اندر آمده است، بر مثال سگی که چو بدر شارستان‌اندر نگذارندش، بدیوار‌اندر آید، وز اهل شارستان نباشد، و ما بجود خداوند زمان خویش گوییم: بچه ستور را بپرورش حاجت نیست، و بر گرفتن و نهادن نبایدشان، بل در وقت کز مادر جدا شوندبر پای خیزند، و پستان مادر را بجویندو بگیرند و بمکند، و نیز هرچ از زمین بروید غذاء ایشان است. و جانور هست که مر او را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیا خورد، و آن بچه خرگوش است که مر اورا شیر نیست. و بچه مرغ خانگی آن ساعت که از خایه بیرون آید دانه خوردو بدود، وز پرندگان حذر کند، و بچه مردم را بسیار تکلف (باید) از بستن بندها و‌اندر میان جامهاء نرم خوابنیدن و بر جنبانیدن و پستان بر دهان نهادن و شستن و نگاه داشتن از آفت‌ها و بپروردن تا هلاک نشود، این حال را بشرح حاجت نیست، از بهر آنک هر کسی را این ظاهر و معلوم است از خاص و عام.

ولکن نیز بایست دانستن مرین مردمان را که حال همه مردم که بکمال جسدی رسیده‌اند هم این است، از بهر آنک طعام او نیز نبات است، و لکن آن نبات را کز زمین بر اید بسیار آلتها علمی و عمل‌هاء تدبیری باید، تا چنان شود که غذا جسد او راشاید، اعنی گندم را ازکاه جدا باید کردن بآلتهاء کشاورزی و تدبیر‌هاء آن از گرفتن و پاک کردن غربیل زدن و جز آن. آنگاه باز آن دانه را آرد باید کردن وز بهر آرد کردن دانه آسیا باید ساختن، کآن مصنوع است ساخته بعلمهاء بسیار و آلتهاء گوناگون، همه تدبیری و تقدیری، (علمی) و عملی از شناختن آهنهاء گوناگون و تراشیدن چوبهاء نوادر‌اندر آن، که آهنگری و درودگری دو صناعت بزرگ است با آلت‌هاء بسیار. آنگاه آن آرد بباید بیختن بآلتی، و بیزندگان را نیز بعلمی ساخته‌اند، و آن بیخته را بباید برشتن‌اندر چیزهاء مصنوع بعلم از تاوه و تشت و جز آن، و برشتن آن نیز بعلم و تدبیر باید کردن، و باز آن برشته بباید بیختن بآلت‌هاء علمی از تنور و تاوه و جز آن، تا گرمی آتش بدان برسد، و ضرر آتش ازو دور باشد و نسوزد و زیانکار نشود، و پزنده مر آن نان را بعلم و تدبیر پزد، تا سره اید و خام یا سوخته نیاید که نگوارد مردرا.

پس تا نباتی کز زمین بر آید و چنان شود که غذاء مردم را شاید،‌اندرین میانه خرج ببسیاری آلت‌هاء تدبیری و عملی و علم‌ها و تدبیر‌ها بباید کرد. و اگر شرح آن غذاها که مردم سازد از دیگ (پخت‌) ها و قلیله‌ها و بریانها و حلاوی کرده آید، سخن دراز شود. و اگر بشرح آنچ مردم را باید از بهر رفع کردن سرما و گرما و دیگر مادتها که مر اوراست مشغول شویم، از غرض خویش بتفسیر این سوال باز مانیم.

و دیگر جانوران را بهرچ از زمین بر آید غذاست و بهیچ آلت تدبیری غذاء ایشان را حاجت نیست و مردم بشب تاریک راه نبیند، و ستور راه ببیند بشب و مردم تا آشناوری نیاموزد‌ اندر آب غرقه شود، و ستوران هم از اول زایش آشناور باشند. پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید از بهر بقاء خویش‌اندر عالم، باضعاف آن تکالیف است که مر پرورش اطفال را می باید.

و اکنون ماند بر ما آنک ظاهر کنیم که چرا حال مردم چنین است و حال ستوران بخلاف این است؟ و لکن نخست گوییم: نیاید کسی را ما را بمعارضه گوید: همی دعوی کنید که غرض صانع عالم ازین صنعت مردم است و بدو از خدای عنایتی رسیده است که دیگر جانوران زان بی نصیب‌اند چو همی بینیم که ستوران فراخ روزی‌تر از مردم‌اند، بدانچ هرچ از زمین بروید غذاء ایشانست، وز چندین رنج و محنت که مردم را همی باید دیدن از بهر ساختن طعام خویش آسوده‌اند، پیداست که عنایت صانع سوی ستوران است نه سوی مردم.

جواب ما مرین معارضه را آنست که گوییم: چو معلوم است کآفریدگار ما و ستور خدای است عزوجل که بر همگنان پادشاست، و امروز پادشاهی بر ستوران ماراست که بندگان و کارکنان ما‌اند پیداست که ما بخدای که بپادشاهی اولی اوست نزدیکتریم از ستوران. و این تسلط بر جانوران ما راست ازو سبحانه. و مردم بمثل مهمان خدای است که نعمت‌ها دنیاوی همی بدو رسد، و دیگر جانوران بمثل چو طفیلان‌اند بر مردم، که بدیشان همی آن رسد کز مردم بیشی آیداز کاه و سبوس و پوست میوه‌ها و جز آن.

و سخره گرفتن ما مر ستوران را‌اندر کارهاء خویش، آنگاه مر ایشان را چیزهایی دادن کآن ما رابکار نیست، دلیل است بر آنک این تسخیر بر ایشان مر مارا، از صانع ما بر ایشان افتاده‌است. و اینک مر ایشان را هرچ از زمین بر آید غذاست از خارو خس و برگ درختان، عنایت الهی است بما نه بدیشان، از بهر آنک ایشان مسخران ما‌اند، تا ما را در ساختن غذا ایشان رنج نرسد.

آنگاه گوییم که بی نیازی جانوران‌اندر غذا خویش از آلت‌هاء علمی و عملهاء تدبیری دلیل است. بر ما را برآنک ایشان را مرجع بعالم علمی نیست. از آنست که کارهاء ایشان همیشه ساخته آمدست، اعنی ستور را پوست جامه اوست، وسم او موزه اوست، و نباتها همه غذاء اوست، و دشمن خویش را بشناسد، و جفت خویش را بداند.

و حاجتمندی مردم بدین آلت‌هاء علمی و عملهاء تمیزی از بهر غذاء خویش ما را گواست بر آنک‌اندر وی جوهری علم پذیرست و مر او رابازگشت بعالم علم است، چنانک پدید آمدنش‌اندرین عالم بغذاهاء تدبیری و پرورشهاء تقدیری است، تا بداند که این سرای رهگذر‌ست مر اورا، و ستوروار نباشدش زیستن، و علم طلب باید کردن تا بعالم علوی بنعمتها ابدی رسد. و چو ستور را نفسی علم پذیر نبود، از بهرغذا مر او را نه بحال طفلی و نه باوقات تمامی جسم بتکلف و آلت‌هاء علمی حاجت نبود. و مردم را نفس علم پذیر آمد کز قیاس عقلی واجب آمد که حال او‌اندر پرورش و ساختن غذاها بخلاف حال ستوران باشد، چنین که هست. و این اختلاف‌اندر اصل این دو جانورست، اعنی‌اندر نفس بهیمی و نفس ناطقه، کزو یکی شریف (است) و دیگر وضیع، و یکی نفیس است و دیگر خسیس، ویکی عالم است و دیگر (جاهل) مقیم. پس بحکم این اختلاف‌ها که نمودیم که هست میان نفس ناطقه و میان نفس بهیمی، واجب آید کآن جوهر شریف که نفس انسانی است باقی باشد، و آن جوهر وضیع که خسیس و جاهل مقیم است فانی باشد.

و گفتند یعنی اهل تایید و خازنان علم کتاب و شریعت علیهم السلام که چو مردم نفسش علم پذیرست و جسدش بدین سبب کاین نفس شریف‌اندر اوست،‌اندر پرورش بدین تکلف و تلطف حاجتمند است، این حال خاص جسدیش دلیل است بر آنک نفسش را هم این تدریج و تکلف بباید، تا بعلم پرورده شود، چنانک خدای گفت مر نشوء نفسانی را بر هنجار نشوء جسمانی: قوله «وننشئکم فیما لا تعلمون. و لقد علمتم النشاه الاولی فلولا تذکرون.» گفت: شما را بیافریدیم و بپروریدیم‌ اندر آنچ شما ندانید، و آن آفرینش و پرورش نخستین را دانستید، چرا یاد نکنید؟

پس چنانک جسد ما را مادر پروردبقوت پدر، نفس ما را نیز مادر و پدرست. پدر نفسانی خلق رسول خدای است، که آموزگار خلق اوست بفرمان خدای.چنانک گفت: قوله«و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.» و مادر نفسانی ما وصی رسول است، چنانک رسول گفت مر وصی خویش را که من و تو ای علی! پدر و مادر این امتیم، لعنت خدای بر آن پسران باد که مادر و پدر خویش را بیازارد بدین خبر «انا و انت یا علَی، ابوا هذه الامة، لعن الله من اعنی والدیه.» و چنانک فرزند از مادر بر آید، طعامی که پدرش بیارد مر آن فرزندان را نشاید ازو خوردن، بل نخست مادرش آن را بخورد، و‌اندر ترکیب خویش مر آن را شیر نرم و خوش گوارنده گرداند، آنگه مر آن را بفرزند دهد، نیز آنچ رسول بگوید از تنزیل مر امت نو عهد را که ضعیف است نشاید، تا نخست وصی آنرا از آن مثلها و رمزها بتاویل جدا کند، و چنان سازدش بعبارت‌هاء لطیف که آن ضعیف نوعهد مر آن را بتواند شنودن و پذیرفتن، همچنانک مر آن کودک را ببندند نیز مر مستجیب را عهد گیرند، و برو وثیقت‌ها کنند بسبب آنچ مر او را بشنوانند و گوش مر نفس ناطقه را هم بدان منزلت است که دهان مر نفس بهیمی راست، و تنزیل و تاویل مر نفس ناطقه را بمنزلت طعام وشراب است مر جسد را، و چنانک بستن مر کودک خرد را بدان باید تا‌اندامهاش کژ نشود و راست برآید، نیز عهد و میثاق دینی بر مستجیب بدان باید تا رای و فکرتش بهر شکی و شبهتی نگراید، و بر صراط مستقیم رود، و چنانک مادر کودک را بهر وقتی از آلایشهاء جسدی بشوید بآب طاهر، تا زشت نیاید وزود ببالد، نیز داعی که او مادر مستجیب است مر فرزند نفسانی خویش را از آلایشهاء نفس کآن جهل و شک است وز تشبیه و تعطیل پاکیزه کند بسخنان عقلی، تازود ببلاغ رسد، و چنانک مردم بپرورش مادر مهربان بطعامهاء شایسته بآخر نعمتهاء دنیاوی رسد و تمامی آنرا بیابد، مستجیب نیز بپرورش مادر نفسانی بعلمهاء تاویلی بآخر نعمت هاء ابدی رسد، کآن هر دو ترتیب مانند یکدیگرست.