گنجور

 
ناصرخسرو

میان نطق و میان کلام و قول چه فرق‌؟

که پارسی یکی و معنی‌اندرو بسیار

نطق مر نفس ناطقه را صفتی جوهری است و آن مفهوم است و معقول‌، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دلیل است، چنانک چو ما کودک خرد بینیم شیرخواره‌، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البته، و چون گوساله بینیم گوییم که مرین را نطق نیست، هر چند که هر دو حیوان‌اند و نه این سخن گفته باشد و نه آن. و عاقل مر آنکس را راستگو‌ی دارد که گوید مرین کودک خرد را نطق است، و کسی (را ) که گوید گوساله را نطق است دروغ‌زن شمارد. و اگر کسی مر کودکی خرد را گوید «این را قول است» یا «کلام است» خطا گفته باشد و شرح قول (و) کلام خود بگوییم.

پس نطق نه تازی است و نه پارسی و نه هندی و نه هیچ لغتی، بل قوّتی است از قوت‌هاء نفس انسانی که مردم بدان قوت معنی‌یی را که‌اندر ضمیر او باشد به‌آواز و حروف و قول بدیگری بتواند رسانیدن. پس مر آن قوت را کاین فعل از او آید نطق گفتند حکما دین (و) فلسفه‌.

و اما قول سخنی باشد کوتاه و معنی‌دار‌، بل مر قول را بر چند روی عبارت کنند: یکی آنک مر لفظی را کسی بگوید قول او گویند، چنانک به‌مثل حاجب گوید «‌وزیر را بخوانید که این قول امیر است.». یعنی که امیر چنین گفت که من گفتم؛ و به‌دیگر روی مر قول را بر اعتقاد نیز حمل کنند، چنانک گویند قول ابی‌حنیفه آنست که هر‌که رگ بگشاید مسحش بشکند‌، و قول شافعی به‌خلاف این است؛ و سه دیگر مر میل و رغبت کسی را به‌چیزی قول او گویند نیز، چنانک گویند: فلان یقول بالنساو فلان یقول بالصبیان و جز آن؛ چهارم هر که سخنی بگوید که‌آن را معنی‌یی‌ باشد راست یا دروغ، آن قولی باشد ازو، به‌هر زبانی که باشد.

و اما کلام مجموع قول‌ها باشد که معنی جز بدان قول‌ها و به ترتیب آن گزارده نشود چنانک به‌مثل کسی گوید «امروز به‌درگاه امیر شدم و بار خواستم و‌ اندیشیدم که اگر بار نخواسته پیش امر شوم صواب نباشد و مرا خوار کند، و چو بار خواستم امیر چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پیش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» این را کلام گویند که قول‌هاء به‌آواز گفته به‌ترتیب اندرو مجموع باشد، و هر قولی را از آن معنی‌یی باشد و به‌مجموع آن معانی جز آن معنی حاصل نیاید.

پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهری است اندر حد قوّت، و چو به‌فعل آید اعنی چو مردم تمام شود و چیزی خواهد گفتن نخست ازو خلق باشد و آن ترتیب سخن باشد ازو به تدبیر‌ اندر نفس، سپس از آنک مر آن را به آواز بیرون آرد، چنانک خدای تعالی حکایت کرد از سلیمان النبی علیه‌السلام که بر سبیل شکر از خداء تعالی مردمان گفت «ای مردمان ما را منطق پرندگان بیاموختند» بدین ایت: قوله «با ایهاالناس علمنا منطق الطیر.».

‌اندرین قول پیدا‌ست که منطق و نطق به آواز نیست و قول و کلام به آواز‌ است، چنانک خدای تعالی گفت به‌حکایت که مر عیسی را گفتم «تو کلام گفتی با مردمان‌ اندر گهواره‌»، قوله «تکلم الناس فی المهد و کهلا»، یعنی به‌آواز سخن گفتی؛ و چو سلیمان گفت «ما را منطق (پرندگان) بیاموختند» یعنی دانیم، و آن ناگفته است؛ پس نطق سخن دانسته باشد و ناگفته، و کلام منطق گفته باشد، و قول جزوها کلام باشد که هر یکی را معنی‌یی باشد، و جملگی آن جمع شود بر گزاردن یک معنی که‌آن جز بدان قول‌ها گزارده نشود.