گنجور

 
ناصرخسرو

ابو معین ناصر بن خسرو بن الحارث گوید: سپاس خدای را تعالی که یاد کردیم واجبست که ‌اندر تالیف این کتاب سخن گوئیم از بهر آنک این کتاب نوست، و هرچ حادث شود حدوث او را علتی باشد، و هر حادثی را پنج علت لازمست: نخست ازو علت فاعله چون درودگر که تخت کند؛ و دیگر علت آلتی چون تیشه (و) اره و جز آن که صنع این درودگربدان پدید آید؛ و سه دیگر علت هیولانی چون چوب که صنع از درودگر او پذیرد، و چهارم علت صوری چون صورت تخت کآن‌ اندر نفس درودگر باشد، و پنجم علت غائی که تخت ار بهرآن کنند و آن نشستن پادشاه باشد بر تخت.

حکمای دین حق و فلسفه را اتفاقست بر آن که نخستین علت معلولی علت غائی آنست، از بهر آنک باز بینی علت تخت بر نشستن پادشاه بزور صنع از درودگر با آلت و از چوب بسبب فرمان پادشاه پدید آید، که بر تخت خواهد نشستن پس آخر چیزی که بر مصنوع پدید آید اول علت آن مصنوع باشد، و بدین روی گویند حکما این قول معروف (را) (اول الفکر اخر العمل.) نبینی که نخست ‌اندیشه درودگر آن باشد که شاه را تختی باشد، و آخر کارش آن باشد که شاه بتخت برنشیند، و چرائی عالم بآخر مردم پدید کند و سپس ازو چیز پدید نیاید. گفتند قصد صانع عالم باول این صنع حاصل کردن مرد بود، تا از صنعش بآخر مردم پدید آمد.

و بجای خویش‌اندرین کتاب ازین معنی سخن بشرح گوئیم که هر کتابی را که تألیف کرده شود همین پنج علت لازم است:

نخست علت فاعله و این مؤلف کتاب باشد؛ و دیگر علت آلتی و آن قلم و کارد است؛ و سه دیگر علت هیولایی و آن کاغذ و حبر است؛ و چهارم علت صورتی و آن سخن و خطبست؛ و پنجم علت تمامی و آن رسانیدن آن علم است که‌اندر آن کتاب است بجوینده؛ و علت همه علتها که فزون از علت فاعله است، این علت تمامی است که یاد کردیم از بهر آنک مؤلف کتاب و مصنف معانی و مرتب الفاظ آنچ کنند، از بهر آن کند تا جوینده آن علم کو همی نداند بدان برسد بدانچ همی نداند.و اگر عدل ناپسندیدن ستم است بر مظلوم، پس جاهل را بعلم رسانیدن بزرگتر عدلست، از بهر آنک جهل ستمی ظاهر است؛ و اگر از آنچ ما را بدان دست رس باشد مستحقی را بهره دادن احسانیست، و اگر مر خویشاوندان را از مال خویش چیزکی دادن فرمان خدای است خویشان ما مردمانند از جملة حیوان پس مرایشان را از علم که انسانیت آنست نصیبی دادن طاعت خدایست، چنانک فرمود مر رسول خویش را بدین آیت: قوله (ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ابتا ذی القربی). و این همه صفت رسول (است). و ما را آگاه کرد کاین سه کار که همی کنم مرا خدای فرموده است. وز بهر آن مر هر حادثی را حکما این پنچ علت ثابت کردند، که هر گاه کزین پنج علت یکی زایل شود این حادثه پدید نیاید، اعنی اگر درودگر را دست افزار و چوب و صورت تخت همه حاصل باشد و کسی تخت نخواهد، درودگر تخت نکند. و اگر درودگر باشد و دست افزار دارد و تخت داند کردن و شاه تخت خواهد و چوب کو علت هیولانی است نباشد، تخت حاصل نیاید. و اگر هر چهار علت باشد اعنی درودگر و چوب و علم درودگر و صورت تخت و شاه خواهد و لیکن دست‌افزار نباشد، این مصنوع که تختست موجود نشود.

و حکماء دین حق گفتند که علت هر محدثی هفت است، و تا هر هفت علت نباشد آن محدث موجود نشود نخست علت فاعله اعنی صانع، و دیگر علت آلتی و سه دیگر علت هیولانی و چهارم علت صوری، و پنجم علت مکانی، و ششم علت زمانی، و هفتم علت تمامی از بهر آنک صانع مصنوع را‌اندر مکانی تواند کردن بزمانی، و این هر دو نیز از علتها حدوث محدثات‌اند. و این نیکوتر است، از بهر آنک‌اندر آفرینش عالم پدید است که علت حدوث موجودات «و» موالید هفت استاره‌اند بر هفت فلک، که مدبران اشخاص‌اند. (علت) محدثات نباتی و حیوانی و معدنی ایشان‌اند بتقدیر عزیز علیم.

و اکنون گوئیم: نفس سخن گوی (است) که مردم بدان بر عالم مفضلست، و بدان نیز بر زمین و آب و هوا و آتش مسلطست، و نیز بر حیوانات زمینی مسلطست، تا هر یکی را‌ اندر منافع خویش کار همی بندد. همی بر دین اسلام سلاری کنند که همی گویند که هر که گوید: من بدانم که سقمونیا طبیعت مردم را نرم کند، یا بدانم که سکنجبین مر صفرا را بنشاند، او کافرست جهل ازین قوی‌تر چگونه باشد؟ کفر بر گروهی مستولی شده است، که نه طبیعت طبیب همی گوید: سقمونیا من آفریده‌ام؛ یا منجم گوید: آفتاب را و کسوف رامن همی فرود آرم. و اگر طبیب بر آنچ همی بداند که هلیله رنج حرارت و صفرا را از طبیعتها دفع کند کافر است، نیز هر که بداند که آب رنج تشنه را ونان رنج گرسنه را دفع کند، کافر باشد، از بهر آنک هم دارو و هم طعام و هم شراب آفریدها خداست. این ضلالت و کفر (را) (که) اغلب این امت را افتاده است نهایتی نیست.

و باز گردیم بسخن خویش آفریده شدن چیزها با چگونگی و یا چرائی‌اندر عالم از خدای تعالی، و آنگاه نهادن هر نفس چگونگی و چرائی جوی‌ را اندر مردم برا‌بر است آفریدن چیزهاء خوردنی مر نفس حسی «را» چو دیدند ‌اندر مردم خوردنیها را مزهاست و چیزها با چگونگی را معانیست، و نفس حسی خورنده از چیزی که از آن مزه نیابد قوی نشود، و نفس ناطقه از چیز با کیفیت اگر دیدنی باشد یا شنودنی اگر معنی نیابد دانا نشود؛ و چنانک نفس حسی از طعام و شراب مزه جوید، نفس ناطقه نیز از دیدن و شنودن علم معنی جوید و عالم جسمی بجملگی از افلاک مدورات و کواکب مختلف المقادیر و الافعال و الالوان و الحرکات همه مکیفات است، و چیزها زمین از جواهر و نبات و حیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزها و رنگها و فعلهاء مختلف همه مکیف و دانستنی است مردم را؛ و هر نفسی از نفسها مردم همی خواهد که بداند که چرا آسمان گردانست، و زمین استاده است، و چرا آفتاب همیشه روشنست، و چرا ماه گاهی زیادتست و گاهی ناقص، و گاهی پیداست و گاهی پنهان، و چرا خاک سخت است و آب نرم، و چرا کلوخ بآب بیاغارند نرم شود، و سنگ و آهن بیاغارند نرم نشود، و چرا کلوخ کو بآب همی نرم شود و بآتش همی سخت شود و سنگ گردد، و باز سنگ و آهن که بآب همی سخت شوند بآتش همی نرم شوند و جز آن چیزها که آن همی بینند و همی ندا‌نند که چرا چنانست؟ پس بقیاس عقلی برهانی گوئیم که آفریدن این چیزهاء دانستنی، و آوردن مرین نفس دانش جوی را‌اندر مردم، و تقاضای نفس مردم و حریصی او بر باز جستن این چیزها چنانست که خدای بدان صنع که کرده است، مر نفس مردم را همی گوید: بپرس و بدانک چرا چنین است، و گمان مبر که این صنع باطلست، و خود همچنین همی گوید‌اندر کتاب خویش این ایت: قوله (و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.) و امروز فقها لقبان دین اسلام همی گوید: اگر کسی گوید (امروز همی از آمدن افتاب پدید آید) یا (من بدانم که کدام ستاره رونده است و کدام ثابت است) او کافر است. و جهل را بر علم گزیده‌اند و همی گویند: ما را با چون و چرائی آفرینش کار نیست. و رسول علیه‌السلام گفت: اندر آفرینش ‌اندیشه کنید و ‌اندر آفریدگار ‌اندیشه مکنید بدین خبر (تفکروا فی ا‌لخلق و لا تفکروا فی الخالق.) و چون تفکر ‌اندر خا‌لق روا نیست بحکم این خبر که یاد کردیم، درست شد که تفکر‌اندر آفرینش واجبست، چنین که ‌اندرین خبرست، از بهر آنک (اگر) تفکر ‌اندر خلق همچنانک ‌اندر خالق ما روا (ن) بودی، پس خلق با خالق برابر بودندی. سخنی که از نفس قدسی نبوی رود و از خاطری پدید آید که منزل روح الامین باشد چنین درست و قوی و برهانی باشد.

و هر که اعتقاد چنان دارد کز چرائی و چگونگی آفرینش تفحص بباید کردن، آنکس هر نفس ناطقه علم جوی را و نیز بر حیوانات زمینی مسلطست بتسلیط الهی، تا همه را بندگان خویش کر ده است و مردم نیز بدین نفس سزاوار خطاب خدای تعالی شدست. موکل است اعنی نفس سخن گوی. بتوکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود و از مکیفات کآن چونست، و از مقولات که معنی آن چیست، و پرسیدن کودکان از نام چیزهاء گوناگون و رنگارنگ که همی بینند از مادر و پدر که (آن چیست؟) و این بر درستی این قول که گفتیم نفس مردم بر تجسس مجبولست گواه ماست. ولیکن چو کودک خرد و ضعیف باشد بنام گفتن آن چیز که بشنود خرسند شود، و بجوید کاین چیز را فعل چیست و چه کار را شاید، که معنی چیز نام حقیقی او باشد، و نیز این پرسیدن کودکان از نام چیزها دلیلست بر آنک آدم علیه‌السلام نخست بتعلیم الهی بر نام چیزها مطلع شده است، تا فرزندانش همی نخست نام چیزها جویند، چنانک خدای تعالی گفت: قوله (و علم آدم الاسما کلها.) حشویان امت گفتند خدای تعالی نام همه چیزهائی که‌اندر عالم آفریده بود مر آدم را بیاموخت، تا او بدانستن این نامها بر فرشتگان فضل یافت، بدا‌نچ ایشان نام چیزها ندانستند. و این سخن سخت رکیک و بی معنی است، از بهر آنک بدانچ کسی بمثل هلیله بیند و بداند که نام آن هلیله است و دیگری نام آن نداند و گوید نام این هلیله نیست بل این (را) بمثل کلوخ نام است، مر ایشان را بر یکدیگر فضلی نبا‌شد، هر دو ندانند که فعل هلیله چیست، و چه کار را شاید، وزو چند باید خوردن، و چو یکی بداند که فعل او چیست و چه کار را شاید وزو چند باید خوردن و آن دیگر نداند، مر آن دانا را بشناخت فعل هلیله بر آن نادان فضل باشد. اما بنام گفتن چیزها فضل نباشد کسی را بر کسی، از بهر آنک یک چیز را عرب بنامی گوید و ترک بنامی و هند بنامی و رومی بنامی و حبشی بنامی. و معنی فعل آن چیز که این گروهان مر او را بنامهاء مختلف بگویند یکی معنی باشد.

پس درست کردیم که اهل تفاسیر بدانچ گفتند: خدای تعالی حکیم و علیم است (و) مر مصطفی خویش را که آدم علیه‌السلام بود نام چیزها بیاموخت تا بدان فرشتگان فضل یافت، محال و خطا گفتند. و حکمای دین گفتند که: نام حقیقی چیزها معنیها و فعلهاء آنست و خدای تعالی مر آدم را علیه‌السلام این نامها را آموخت، تا هر چه‌اندر عالم بدید، بدانست که فعل او چیست و منفعت او و فرزندان او‌اندر آن چیز چیست. و هر عامی را از علوم چو طب و تنجیم و جز آن پیغامبری استخراج کرده است بتعلیم الهی، که آن پیغامبر از آدم علم (آموخته) بوده است، و آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان، که خدای آموخت (شان) بالهام نا بنامهاء گفتنی.

علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فلسفه که بر نبوت وحی را منکراند و همی گویند که: آنکس که بدانست از اول داروئی کآن از روم خیزد دانگ سنگی باید، و داروئی کآن را از چین آرند نیم درم سنگ باید، و داروئی کآن از هندوستان آرند نیم دانگ سنگ باید، و همه را جمع باید کردن یکی را کوفته و یکی را گداخته و یکی را سوخته بمثل تا فلان علت را از مردم دفع کند، ناچار پیغامبری بود؛ و خدای را آموخت مراورا که منافع مردم و دفع علتها‌اندرین چیزها بدین مقادیر است، و گرنه کسی این داروها نتوانستی دانستن، نه بآزمایش و نه بچشیدن و همی گویند: آنکس که نخست بدانست که‌اندر آسمان از چندین هزار ستاره که همی بینیم هفت است که گردنده است، و سیر هر یکی بشناخت، و فعل و طبع هر یکی بدانست، پیغامبری بود، و (ب) تعلیم خدای دانست این عالی علم را. پس با حجت دینی بر ایشان همی از علم ایشان لازم آید اثبات نبوت. و امروز گروهی که خدای تعالی مر او را از بهر اجتماع برگرد علم پدید اورده است، ابداع باطل کرده باشد. و هر که آفرینش را باطل کند کافر شود؛ چنانک همی گوید: قوله (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار.) و سبب استیلاء جهل بر اغلب این است.

و (بعلت) کافر خواندن این علما لقبان مر کسانی را که علم آفرینش دانند، جویندگان چون و چرا خاموش گشتند و گویندگان این علم خاموش ماندند و جهل بر خلق مستولی شد، خاصه بر اهل زمین ما که خراسان است و دیار مشرق. امیر بدخشان عین‌الدوله والدین وزین المله، شمس الاعلی، ابوالمعالی علی‌بن اسد گوید درین معنی، شعر:

فخر دانا بدا نش و ادبست

فخر نادان بجامه و سلبست

ادب (و) دانش از ادیب اکنون

خوار، ور چند مرد با ادبست

ناکسان پیشگاه و کامروا

فاضلان دور مانده، وین عجبست

سبب این همه نداند کس

جز همان کو مسبب سببست

علی بن اسد چنین گوید:

کین جهان سر بسر غم و تعبست

و هیچ کس کتابی نکرد‌اندر چون و چرای آفرینش، از بهر آنک از آن پنج علت که هر کتابی را پیش ازین ثابت کردیم که بباید (زایل شد) جوینده این علم کآن علت تمامیست، و دیگر گویندة این علم کو علت فاعله است، و بزوال این دو علت از اهل این زمین (علم دین) زایل شد. و کس نماند بدین زمین که یاد کردیم که علم دین حق را که آن از نتایج روح القدس است با علم آفرینش کآن از علایق فلسفه است جمع توانست کردن، از بهر آنکه فیلسوف مرین علما لقبان را بمنزلت ستوران انگاشت، و دین اسلام را از جهل ایشان خوار گرفت، و این علما لقبان مر فیلسوف را کا فر گفتند، تا نه دین حق ما ند بدین زمین و نه فلسفه، و تا فیلسوف متدین نبا شد و چون من از حضرت مقدسه نبوی امامی زاد الله تقدیسها بفرمان امام حق، و فرزند رسول مصطفی، و وراث مقام جد خویش، و خازن حکمت حکیم علیم، معد ابی تمیم، الامام امیرالمومنین صلوات‌الله علیه و علی آبائه الطاهرین و ابنائه الاکرمین بدین زمین باز آمدم، و با آنک مر کتب علماء فلسفه را درس کرده بودم، علم دین حق را کآن تاویل و باطن کتاب شریعت (است) بحفظ داشتم،‌اندر سال چهار صدوشصت‌ودوم از تاریخ هجرت رسول صلی‌الله علیه و آله امیر بدخشان که معروف است بعین الدوله ابوالمعالی علی بن الاسد الحارث ایده الله (ب) نصره که بیدار دل و هوشیار مغز و روشن خاطر و تیز فکرت و دوربین و باریک‌اندیش و صایب رای و قوی حفظ و پاک ذهن و پسندیده خویست، و با این ممادح و مناقب متدین است، قصیدئی را که گفته بود خواجه ابوالهیثم احمدبن الحسن الجرجانی رحمه‌الله و ‌اندرو سوالهاء بسیار کرده است و بخط خویش نبشته بود‌اندر آخر آن نخست که (این را از حفظ خویش نبشتم) نزدیک من فرستاد و از من‌اندر خواست بوجه تشفع و تضرع و تقرب آنک بسیار کسان را از امرا و سلاطین و روسای دنیاوی را همی همال خویش نداشت و بنیکوتر الفاظی و نرم‌تر قولی التماس کرد تا سوالاتی که‌اندر آن قصیده است بنام او حل کرده شود. و بدین تقرب کاندر حقایق‌العلوم و دقایق‌الحکم ازین هشیار امیر و بیدار ملک دید و با آنک دنیا با زخازف خویش روی بدو داشت و درگاه رفیعش «ب» صدر ملکی متصدر بود بدانج‌اندرگاه موسم و مجمع احرار و طلاب دنیا بود، و بر ملک میراثی اسلاف خویش مالک بود، شاد شدم؛ و خدای تعالی را شکر کردم بدان که ‌اندرین روزگار غالب خلق روی از دین حق گردانیده‌اند و بازار حکمت کاسد است و مزاج اهل شریعت فاسد است، بزرگی یافتم که با ولایت دنیاوی همی مراحل ولایت دین را بشنا سد، و ملک و میراث با آنچ او مر آن را بقهر از اعدای اسلاف اشراف خویش بستدست، (او را) همی از طلب علم دین و بصایر و حقایق مشغول نتواند کردن.

و چون مرین کتاب را علت فاعله از نفس من حاضر بود، و علت صوری از صورتها علمی‌اندرو مصور بود، و علت آلتی و هیولانی موجود شد، و علت تمامی از طا لبی بدین بزرگی حاصل آمد، وا ندر مکانی حصین متمکن بودم، حاجت بزمان ماند، و پس وجود این کتاب واجب شد. و چون بنیاد این کتاب بر گشایش مشکلات دینی و معضلات فلسفی بود، نام نهادم مر این کتاب را (جامع‌الحکمتین)، و سخن گفتم‌اندرو با حکما دینی بآیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه ا لسلام، و با حکماء فلسفی و فضلاء منطقی ببرهانهاء عقلی و مقدمات منتج مفرج، از آنچ حکمت را خزینه خاطر خاتم ورثه الانبیاست علیهم السلام و شمتی از حکمت نیز‌اندر کتب قدماست. و نخست این قصیده را کز خاطر این ملکزاده یافتیم ثبت کنیم، آنگاه بترتیب کتاب مشغول شویم، انشاالله تعالی.