گنجور

 
ناصرخسرو

و هفت نور بتابد چنانک هر یک را

ازو پذیرد با‌ندازه لطافت نار.

قول حکماء فلاسفه‌اندر ا‌نوار فلکی و لطافت کز آن بامهات همی‌رسد، آنست که گفتند: هر لطا‌فتی که‌اندر امهات همی پدید آید از عالم عالی پدید آید؛ و عالم عالی را گفتند که بیرون ازین افلاکست. و گفتند که این هفت ستاره مدبر بر مثال روزنها‌اند از آن عالم‌اندرین عالم؛ و نور و لطافت از آن عالم یکسان همی آید، و لیکن این اجرام که نور ازیشان همی اینجا رسد بطباع متفاوت‌اند، و پذیرندگان نور و لطافت‌اندرین عالم نیز بتفاوت مکانها و طینتها متفاوت‌اند، و بدین سبب همی چیزها‌اندر نور و لطافت متفاوت پدید آیند. و گفتند که جوهر گداختنی همه زر خواست بودن، و جواهر فسرده همه یاقوت سرخ خواست بودن، و لیکن چو مکانها و طینتها همه یکسان نبود، طینتی (که) پاکیزه تر شد و تاثیرات را تمام پذیرفت، زر گشت و یاقوت شد؛ و آنچ از طینتها آلایش و تیرگی داشت، بزری و یاقوتی نرسید. و گوهر ها متفاوت‌اند چون سیم و مس و آهن و جز آن، و چو زبر جد و چو لعل (و) بیجاده و جز آن. و هم این گفتند سخن‌اندر نباتها و حیوانات، که سبب نا رسیدن نور و لطافت از عالم علوی بهمه چیزها بر یک‌اندازه (آن) است که ستارگان متفاوت الاقدار و الاطباع‌ا‌ند، و طینتها متفاوتست و‌اندر مکانهاء مختلفست، و حرکات فلک بگرد امهات نیز مختلف است، تا یک جای از خاک بزیر منطقه فلکست که اجرای فلک آنجا بغایت زودی متحرکست و آن حرکت دولابی است، و یک جای از خاک بزیر قطبست که آنجا اجزا فلک بغایت دیری متحرکست و آن حرکت رحاوی است. و بدین سبب است که گفته‌ا‌ند که همی بتابش این اجرام از طینتی بلور‌اند بدان لطیفی و سپیدی و روشنی وز دیگر طینتی همی شبه‌ا‌ند بدان تاریکی و سیاهی و تیرگی، و یک میوه همی ترش و سرخ شود چو بیری. و مثل تفاوت لطافت و نور که یکسان همی آید و‌اندر پذیرندگان همی متفاوت شود بطعامی زدند از گوشت و نان وجز آن، که چون مر آنرا مردی خردمند خورد‌اندرو از آن خردو هوش افزاید، و اگر آن را موشی خورد‌اندرو از آن خیانت و فساد پدید آید، و اگر آن را سگی خورد ازو بد خوئی و آزارش مردمان پدید آید. از آن گفتند که این تفاوت‌اندر موجودات از جهت پذیرندگان همی پدید آید، نه از جهت تفاوت عالم، چنانک از آتش همی خایه مرغ ببندد و موم همی بگدازد، و سنگ همی بریزد و خشت همی سنگ شود و جز آن.

اما جواب اهل تاویل علیهم ا‌لسلام ‌اندر ا‌نتساب هفت نور بعالم ابداع آنست که گفته‌اند: هر چه در عالم حسی موجود است آن اثری است از آنچ‌اندر عالم علوی موجود است و چو همی بینیم که‌اندر عالم حسی هفت ستاره است، که چیزهاء مولودی همی از آن نور و لطافت گیرد، این موجودات نورانی دلیلست بر انک‌اندر عالم علوی هفت نور اولی است، کآن ازلیات علتها‌ا‌ند مرین ا‌نوار جسمانیات را. وز آن هفت نور ازلی گفتند: که یکی ابداعست، و دیگر جوهر عقل، و سه دیگر مجموع عقل که مر او را سه مرتبه است اعنی هم عقل است و هم عاقل است و هم معقول است، و هیچ موجود را این خاصیت نیست جز مر عقل را که خود دا‌ننده خویش است و ذات او دانسته است؛ و چهارم نفس است کز عقل منبعث است؛ و پنجم جدست؛ و ششم فتح است؛ و هفتم خیال است. و‌اندر ظاهر شریعت مرین سه حد را نام «جبرائیل» و «میکائیل» و «اسرافیل» (است). و نجوم هفت گانه از شمس و قمر و زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد ‌اندر عالم جسمی آثارا‌ند از آن لطایف و اصول که مبدعات‌اند. و‌اندر عالم صغیر که مردمست، آثار از آن هفت جوهر ابداعی نیز هفتست: یکی حیات، و دیگر علم، و سه دیگر قدرت، و چهارم ادراک، و پنجم فعل، و ششم ارادت، و هفتم بقا.

و هر مردمی را از آن هفت جوهر ابداعی (از) این هفت معنی که یاد کردیم بهره ئی است بر‌اندازه قبول جوهر نفس او مر آن را، هم چنانک مر هر گوهری (را ) از هفت گوهر جسمی کانی از هفت سیاره بهره است بر‌اندازه قبول جوهر جسم مر آن را؛ تا یک نفس بمنزلت نبوتست، چنانک یک جوهر بمنزلت زر است، و یک نفس به منزلت وصایت است، چنانک یک جوهر به منزلت سیمست، و هم چنانک جواهر هفت‌اند از زرو سیم و آهن و مس و ارزیز و سرب و سیماب مردم (را)‌اندر مراتب دعوت نیز هفت منزلت است، از رسول و وصی و امام و حجت و داعی و ماذون و مستجیب و چنانک هر جوهری را از جواهر معدنی ازین هفت کوکب جسمی نوری و لطافتی بهره ئی آمده است بر قدر قبول جوهر و طینت او مر آن را، جواهر مردمی را از آن انوار ازلی اولی نیز بر قدر قبول جوهر نفس او بهره است. و هر چند جوا‌هر معدنی همه زر نیست، هر یکی از جواهر نیز از انوار کواکب جسمی و لطافتی آن بهره یافته ا‌‌ست و لطافت گرفتست که بدان نور و لطافت از منزلت بسایط طبایع جدا شده است.

و نزدیک مردم کو پادشاه عالم (است) مر هر یکی را ازین جواهر بمراتب آن محلی هست، بدانچ مر آن را با زر که شریفتر از همه جواهر صورت‌پذیرست بپذیرفتن صورت مشارکتی و مجانستی هست. و همچنین نیز هر چند مردم همه بمرتبت نبوت نیست، هر یکی از مراتب اهل دعوت هادی از انوار ابداعی کآن کواکب عقلانی‌اند و از لطافت آن بهره یافته‌اند، که بدان بهره و لطافت آنکس از مردمانی که ایشان بمنزلت بسایط طبایع و منزلت جسم‌اند، جدا شده است. و نزدیک عقل کلی کو پادشاه عالم علوی (است) مر هر یکی را از اهل دعوت مرتبتی و محلی هست، بدانچ مر او را با رسول که بغایت شرفست بپذیرفتن بهره‌ئی از آن نور که تمامی آن بدو رسید‌ست مجانستی و مواصلتی هست، از بهر آنک متابعان رسول از رسول‌اند، چنانک خدای تعالی حکایت (کرد) از ابراهیم علیه‌السلام که‌اندر دعاء خویش گفت که «هرکه متابع منست از منست» بدین آیت: قوله تعالی «فمن تبعنی فانه منی.»پس بحکم این قول جزم و فصل متابعان رسول مصطفی صلی‌الله علیه «و آله» و سلم کز پس آنک متابع او شدند، بر اثر عترت او رفتند، و بیگانه را متابعت نکردند و بر عقب خویش منقلب نشدند، از رسول‌اند؛ چنانک رسول گفت مر وصی «خویش را» علیه‌السلام بدین خبر «علی منی و انا منه. ». و چنانک بر آسمان دنیا هفت نور مشهور است که نامهاء ایشان گفتیم، بر آسمان دین نیز هفت نور‌ست مشهور از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و خداوند قیامت علی ذکره و علیهم السلام. و این برهانی منطقیست بمقدمات خلفی: قوله: «وما یعقلها الا العالمون.»

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode