گنجور

 
ناصر بخارایی

یار عزیز و یوسف کنعان ما توئی

در مصر دل عزیزتر از جان ما توئی

یعقوب‌وار دیده ز غیر تو بسته‌ام

چشم و چراغ کلبهٔ احزان ما توئی

دور قمر به روی تو نسبت درست کرد

آشوب دهر و فتنهٔ دوران ما توئی

ای ماه، حسن زینت ایوان ما ز توست

ای سرو ناز، رونق بستان ما توئی

ما یک دو ناتوان ضعیفیم همچو مور

ای پادشاه ملک، سلیمان ما توئی

ما بندهٔ کمینهٔ دیرینهٔ توئیم

اقرار می‌کنیم که سلطان ما توئی

فردوس بر خرابهٔ ما رشک می‌برد

امشب بدان دلبل که مهمان ما توئی

یکدم اگر چراغ نشیند به گوشه‌ای

روشن شود که شمع شبستان ما توئی

ای آب زندگانی در جستجوی تو

ناصر از آن فتاده که جویان ما توئی