گنجور

 
ناصر بخارایی

خبر یار به اغیار نمی‌یارم گفت

گنجها دارم و با مار نمی‌یارم گفت

درد یاری به دل خستهٔ ما افتاده است

درد یاری که به دیّار نمی‌یارم گفت

سخن راستی سرو و خرامیدن کبک

پیش آن قامت و رفتار نمی‌یارم گفت

گرد از پای تو خواهم که بروبم به مژه

لیک با گل سخن خار نمی‌یارم گفت

لطف تو اندک و بسیار به هرکس برسد

دیگر از اندک و بسیار نمی‌یارم گفت

با دل از رفتن دلدار بگوید ناصر

خبر مرگ به دلدار نمی‌یارم گفت