از صدق میزنم به مهرت چو صبح دم
ای آفتاب روشنئی ده به صبحدم
چون ذره در هوای تو سرگشته گشتهایم
خردی ما مبین که بزرگی تو در کرم
من بیش و کم ندانم، دانم که هر زمان
حسن تو و صبوری من هر دو بیش و کم
چشم من از مژه قلم مو میکند
از اشک سرخ بر رخ زردم کشد رقم
ای جان اگر تو از غم من شاد میشوی
گر جان من به لب رسد از غم ترا چه غم
میگویم آشکار که درمان من بساز
بیمار از طبیب چه پنهان کند الم
ساقی قوی ضعیفم و حالیست نیک بد
یک دم نماند عمر، بده باده یک دمم
ما را دوای درد نباشد به غیر درد
ما را ز غم کسی نرهاند به جز نغم
ای مطرب از قصیدهٔ عبدی به مدح شاه
این بیت بر رباب ادا کن به زیر و بم
«در شام عید بهر حریفان صبحدم
گردون خم و شفق می و مه گشت جام جم»
چون شاه چین سپاه مغرب براند گرم
آورد ماه یک شبه از اختران حشم
کلک قضا ز سیم بر این لوح لاجورد
بنوشت نون که بوس بر آن دست و قلم
چون قد من کمان وش و چون پشت من دوتاه
چون زلف یار حلقه و چون ابروش به خم
گوئی که زهره در رمضان دف شکسته بود
یک نیمه ماند باقی و یک نیمه شد عدم
مانند نیم دانهٔ درّ در میان آب
یا خود تمام زورق زر در میان یم
مخمور و تیرهایم چو شب، جام می بیار
روشن چو روز دولت شاهنشه عجم
خورشید ملک اعظم آفاق عز دین
ماه ستاره لشکر و شاه فلک خدم
سلطان نشان محمد ثانی به خلق و نام
آن بیش از آفرینش و از کردگار کم
دارای نیک رأی و فریدون جم جمال
کسرای عدل گستر و خضر مسیح دم
گردد به چشم مور نهان از محقری
دایم ز سهم پنجهٔ او شیر در اجم
تیغش همیشه به خون مخالف است
سوسن ندیدهام که خورد آب از بقم
ای نقد دولت تو بری از متی و این
ای جوهر کمال تو بیرون ز کیف و کم
ای خسروی که تیر چو بگشائی از کمان
اندر خیال خصم بدوزی دو ضد به هم
در دور عدل تو که فزون باد و کم مباد
از شیر شیر سیر خورده آهوی اکم
روزی که کرد گرد سپه روز را چو شب
آن دم که میغ تیغ ببارد ز سیل دم
نوک سنان گذاره کند چرخ را ز پشت
نعل سمند پاره کند خاک را شکم
همچون هوللهی که نهد اژدها به دوش
از طبل و نای رقص کنان پیکر علم
فتح از سوی یمینت و دولت سوی یار
گویند شادباش و مخور زینهار غم
تو یکسواره تیغ بر آری چو آفتاب
خیل عدو گریزد چون لشکر ظلم
شاها علو ز همت صاحبدلان طلب
تا بر سر سریر ممالک نهی قدم
هر شاخ دولتی که به گردون رسیده است
خوردهست بیخش آب ز سرچمهٔ همم
ناصر به نوک خامهٔ مشکین ثنای تو
بر صفحهٔ منور مه میکشد رقم
او سر نمینهد چو قلم بر خط حدود
کز فرق کرده است قدم بر ره قلم
گر نظم او به سمع قبول شما رسد
این درّ بی نظام شود سلک منتظم
تا هر بهار تازه شود عالم کهن
تا هر خزان ذبول پذیرد سرای هم
بخت جوان تو که ازو شد بنای ملک
پیوسته باد چون هرمان فارغ از هرم
روز تو عید باد و شبت قدر تا ابد
وز غصه دشمنان تو در ماتم و الم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عید عرب گشادبه فرخندگی علم
فرخنده باد عید عرب بر شه عجم
سلطان یمین دولت و پیرایه ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم
شاهی که تیره کرد جهان بر عدو به تیغ
[...]
ای دل چو هست حاصل کار جهان عدم
بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم
افکنده همچو سفره مباش از برای نان
همچون تنور گرم مشو از پی شکم
تو مست خواب غفلتی و از برای تو
[...]
شاهان پیش را که نکردند جز ستم
شاه زمانه کرد به تیغ و به خشت کم
هست او بلی خلیفه یزدان دادگر
پس کی رضا دهد که رود بر جهان ستم
گویند خسروان زمانه به هر زمان
[...]
از مشک اگر ندیدی بر پرنیان علم
وز قیر اگر ندیدی بر ارغوان رقم
بر پرنیان ز مشک علم دارد آن نگار
بر ارغوان ز قیر رقم دارد آن صنم
زلف سیاه بر رخ او هست سایبان
[...]
ای پیش تو سپهر میان بسته چون قلم
مردم و مردمیت بعالم شده علم
شکلی چو دولت تو بخوبی نیامده
در ساحت وجود ز کاشانهٔ عدم
گه فخر منتسب و آداب مکتسب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.