گنجور

 
سیدای نسفی

ز خونم بعد کشتن شورش محشر شود پیدا

چو بر خاک اوفتد یکدانه چندی سر شود پیدا

به شستشو لباس بدقماش اطلس نمی گردد

به صیقل کی ز تیغ آهنین جوهر شود پیدا

به دیوار قفس تا رخنه ها دیدیم یقینم شد

که یک در بسته گردد صد در دیگر شود پیدا

اگر امروز دست خود به نان دادن علم سازی

ز خورشید قیامت بر سرت چادر شود پیدا

شود چون شعله گردنکش به اندک تقویت ظالم

به آتش از خس و خاشاک بال و پر شود پیدا

به اندک رتبه ته چوبکاری فخر می سازی

بود معراج واعظ هر کجا منبر شود پیدا

اگر در راه حق ای سیدا با صدق رو آری

تو را چون خضر از ریگ روان رهبر شود پیدا