گنجور

 
سیدای نسفی

کرده ام بالین آسایش ز دست خویشتن

خفته ام در سایه دیوار بست خویشتن

تا به کی ای پسته مغزم را پریشان می کنی

رفته ام من هم به سودای شکست خویشتن

ساقی ایام مهیا کرده جام انتقام

تکیه ای نرگس مکن بر چشم مست خویشتن

پنجه بر رو می زدم زین پیش طفل توبه را

می گزم چون غنچه اکنون پشت دست خویشتن

می روم زین بحر آخر سیدا با دست خشک

غیر مأیوسی نمی بینم به پشت خویشتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode