بس که دلگیر از تماشای گلستان گشته ام
همچو بوی گل درون غنچه پنهان گشته ام
یک تبسم کرده ام اجزای خود پاشیده ام
چون دماغ گل ز خندیدن پریشان گشته ام
پشت بر دیوار هستی همچو صورت مانده ام
چشم تا وا کرده ام بر خلق حیران گشته ام
سر به پیش افگنده ام چشم از هوس پوشیده ام
آرزو را تکمه چاک گریبان گشته ام
داغ دل را از ندامت چشمه خون کرده ام
مدتی بهر دوا گرد طبیبان گشته ام
در تن من از حوادث های دوران رخنه هاست
از تحمل سیدا کوه بدخشان گشته ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.