در باغ نخل خشک ز بادام مانده است
در دهر ز اهل جود همین نام مانده است
خلق جهان به راه عجب اوفتاده اند
یک سوی کفر و یک طرف اسلام مانده است
دادند آنچه بود بزرگان به سایلان
اکنون به اهل مرتبه دشنام مانده است
هر جا لبی که بود دلم کام ازو گرفت
این بار نردبان به لب بام مانده است
بی زلف او شدست پریشان حواس ما
ما را کجا دماغ سرانجام مانده است
بر هر طرف که روی نهی پای کج منه
ایام بر کنار رهت دام مانده است
رفتند اهل بزم ز ایام سیدا
کار جهان به مردم خودکام مانده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.