گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

در بارگهت سگان ره را بار است

سگ را بار است و سنگ را دیدار است

چون سگ صفت سنگدل از رحمت تو

نومید نیم که سنگ و سگ را بار است

خیام

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

میبدی

گر کشته دست را دیت دینار است

مر کشته عشق را دیت دیدار است‌‌

خاقانی

خاقانی اگر خرد سر ترا یار است

سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است

زیرا سر هر کز خرد افسردار است

بر گردنش از زه گریبان عار است

عطار

گر جان گویم عاشق آن دیدار است

ور دل گویم واله آن گفتار است

جان و دل من پر گهرِ اسرار است

لیکن چه کنم که بر زبان مسمار است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه