گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

در سمجی چون توانم آرامیدن

کز تنگی آن نمی توان خسبیدن

یارب که همی به چشم خواهم دیدن

جایی که در او فراخ بتوان دیدن

خیام

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن

به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

مهستی گنجوی

رفتی پسرا دوش بمی نوشیدن

بودت هوس یار اگر ورزیدن

روی تو بکنده اند معلومم شد

من روی نو کنده چون توانم دیدن

همام تبریزی

در منزل او وقت خبر پرسیدن

خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن

گفتم که کجا توان مر او را دیدن

گفتا که کجا توان مر او را دیدن

نظام قاری

در جامه زقوت به بود کوشیدن

کس نیست چو در بند شکم کاویدن

(بر سفره خان رفت چو دستار بخرج)

(بر سر نتوان دراز خان پیچیدن)

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه