گنجور

 
مولانا

کسی خراب خرابات و مست می‌باشد

از او عمارت ایمان و خیر کی باشد

یکی وجود چو آتش بود نباشد آب

محال باشد یک مه بهار و دی باشد

منم خراب خرابات و مست طاعت حق

درون شهر معظم ز نیک و بی‌باشد

عمارتیست خراباتیان شهر مرا

که خانه‌هاش نهان در زمین چو ری باشد

شکوفه‌هاست درختان زهد را ز شراب

نه آن شراب که اشکوفه‌هاش قی باشد

چو هست و نیست مرا دید چشم معتزلی

بگفت دیدم معدوم را که شیء باشد

به سایه‌ها و به خورشید شمس تبریزی

که بی‌مکان و زمان آفتاب و فی باشد