گنجور

 
مولانا

هر کجا بوی خدا می‌آید

خلق بین بی‌سر و پا می‌آید

زانک جان‌ها همه تشنه‌ست به وی

تشنه را بانگ سقا می‌آید

شیرخوار کرمند و نگران

تا که مادر ز کجا می‌آید

در فراقند و همه منتظرند

کز کجا وصل و لقا می‌آید

از مسلمان و جهود و ترسا

هر سحر بانگ دعا می‌آید

خنک آن هوش که در گوش دلش

ز آسمان بانگ صلا می‌آید

گوش خود را ز جفا پاک کنید

زانک بانگی ز سما می‌آید

گوش آلوده ننوشد آن بانگ

هر سزایی به سزا می‌آید

چشم آلوده مکن از خد و خال

کان شهنشاه بقا می‌آید

ور شد آلوده به اشکش می‌شوی

زانک از آن اشک دوا می‌آید

کاروان شکر از مصر رسید

شرفه گام و درا می‌آید

هین خمش کز پی باقی غزل

شاه گوینده ما می‌آید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم