گنجور

 
مولانا

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود

چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مگیر

گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود

همه مرغان ز چمن هر طرفی می‌پرّند

بلبل بی‌دل یک دم ز چمن می‌نرود

جان پروانه مسکین که مقیم لگنست

تن او تا بنسوزد ز لگن می‌نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو

بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود

رسن دوست چو در حلق دلم افتاده‌ست

لاجرم چنبر دل جز به رسن می‌نرود

مرغ جان از قفس قالب من سیر شده‌ست

وَ زِ امید نظر دوست ز تن می‌نرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۸۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود

چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن

گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه