شاد شد جانم که چشمت وعدهٔ احسان نهاد
سادهدل مردی که دل بر وعدهٔ مستان نهاد
چون حدیث بیدلان بشنید جان خوشدلم
جان بداد و این سخن را در میان جان نهاد
برجبرج و خانهخانه جویم آن خورشید را
کو کلید خانه از همسایگان پنهان نهاد
مشک گفتم زلف او را زین سخن بشکست زلف
هندوی زلفش شکسته رو به ترکستان نهاد
من نیم سلطان ولیکن خاک پای او شدم
خاک پای خویشتن را او لقب سلطان نهاد
همچو گربه عطسهٔ شیری بدم از ابتدا
بس شدم زیر و زبر کو گربه در انبان نهاد
گفت: ار تو زادهٔ شیری نهای گربه برآ
بردر انبان! شیر در انباندرون نتوان نهاد
من چو انبان بردریدم گفت آن انبان مرا
چون توی را هر که گربه دید او بهتان نهاد
شمس تبریزیست تابان از ورای هفت چرخ
لاجرم تاب نوآیین بر چهارارکان نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار
صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد
زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر
[...]
این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد
صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر
یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.