گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

در خانه نشسته بت عیار که دارد

معشوقِ قمرروی شکربار که دارد

بی زحمت دیده، رخ خورشید که بیند

بی پرده، عیان، طاقت دیدار که دارد

گفتی به خرابات، دگر کار ندارم

خود کار تو داری‌و دگر کار که دارد

رندان صبوحی همه مخمور خمارند

ای زهره کلید در خمّار که دارد

ما طوطی غیبیم، شکرخواره و عاشق

آن کان شکرهای به قنطار که دارد

یک غمزه دیدار، بِه از دامن دینار

دیدار چو باشد غم دینار که دارد

جان‌ها چو از آن شیر، ره صید بدیدند

اکنون چو سگان میل به مُردار که دارد

چون عین عیانست ز اقرار که لافد

اقرار چو کاسد شود انکار که دارد

ای در رخ تو زلزله‌ی روز قیامت

در جنت حُسن تو غم نار که دارد

با غمزه‌ی غمّازه‌ی آن یار وفادار

اندیشه‌ی این عالم غدّار که دارد

گفتی که ز احوال عزیزان خبری ده

با مخبَر خوبت سر اخبار که دارد

ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف

یاری ده و برگو که چنین یار که دارد

بازار بتان از تو خرابست و کسادست

بازار چه باشد دل بازار که دارد

امروز ز سودای تو کس را سرِ سر نیست

دستار که دارد سر دستار که دارد

شمس الحق تبریز چو نقد آمد و پیدا

از پار که گوید غم پیرار که دارد