گنجور

 
مولانا

جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود

گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود

چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو

چون همه رو گرفته‌ای روی دگر کجا بود

آنک بدید روی تو در نظرش چه سرد شد

گنج که در زمین بود ماه که در سما بود

با تو برهنه خوشترم جامه تن برون کنم

تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود

ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد

وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود

هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش

عشق تو چون زمردی گرچه که اژدها بود

هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود

گرچه که بنده‌ای بود خاصه که در هوا بود

این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم

گر سخن وفا کند گویم کاین وفا بود

چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود

شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود

از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد

جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود