گنجور

 
مولانا

هم به بر این بت زیبا خوشکست

من نشستم که همین جا خوشکست

مطرب و یار من و شمع و شراب

این چنین عیش مهیا خوشکست

من و تو هیچ از این جا نرویم

پهلوی شکر و حلوا خوشکست

خجل است از رخ یارم گل تر

با چنین چهره و سیما خوشکست

هر صباحی ز جمالش مستیم

خاصه امروز که با ما خوشکست

بجهم حلقه زلفش گیرم

که در آن حلقه تماشا خوشکست

شمس تبریز که نور دل‌هاست

دایما با گل رعنا خوشکست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم