گنجور

 
مولانا

هر که بالا‌ست مر او را چه غم است

هر که آن جاست مر او را چه غم ست

که از این سو همه جان‌ست و حیات

که از این سو همه لطف و کرم است

خود از این سو که نه سوی‌ست و نه جا

قدم اندر قدم اندر قدم‌ست

این عدم خود چه مبارک جای‌ست

که مدد‌های وجود از عدم‌ست

همه دل‌ها نگران سوی عدم

این عدم نیست که باغ ارم‌ست

این همه لشکر اندیشه دل

ز سپاهان عدم یک علم‌ست

ز تو تا غیب هزاران سال‌ست

چو روی از ره دل یک قدم‌ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم