گنجور

 
مولانا

آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شده‌ست

در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شده‌ست

مشتری در طالع است و ماه و زهره در حضور

یار چوگان زلف مه رو میر این میدان شده‌ست

هر قدح کز می دهد گوید بگیر و هوش دار

هش که دارد عقل دارد عقل خود پنهان شده‌ست

بزم سلطان است این جا هر که سلطانی است نوش

خوان رحمت گسترید و ساقی اخوان شده‌ست

ساقیا پایان رسیدی عشق را از سر بگیر

پا چه باشد؟ سر چه باشد؟ پا و سر یک سان شده‌ست