گنجور

 
مولانا

چشمه‌ای خواهم که از وی جمله را افزایش است

دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است

بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است

سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است

باغ و طاووسند هر یک از جمالش بانصیب

زاغ را خالی ندارد گرچه بی‌آرایش است

صورت ار نقصان پذیرد نیست معنی را کمی

عاشق اندر ذوق باشد گرچه در پالایش است

بنگر اندر جان که هست او از بلندی بی‌خبر

گرچه اندر قالب او در خانه آلایش است

شمس تبریزی قدومت خانه اقبال را

صحن را افروزش است و بام را اندایش است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۹۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم