گنجور

 
مولانا

زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب

دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب

مسخره باد گشت هر چه درختست و کشت

و آنچ کشد سر ز باد خار بود خشک و چوب

هر چه ز اجزای تو رو ننهد سر کشد

پای بزن بر سرش هین سر و پایش بکوب

چونک نخواهی رهید از دم هر گول گیر

خاک کسی شو کز او چاره ندارد قلوب

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۳۱۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صفای اصفهانی

بنده مردی چنین عنصر کل چون عروب

مرد بری از زوال زن متعال از عیوب

طفل موالید را زادکش و نغز و خوب

شد ز وجوب آشکار کرد بامکان غروب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه