گنجور

 
مولانا

بگو به جان مسافر ز رنج‌ها چونی

ز رنج‌های جهان و ز رنج ما چونی

تو همچو عیسی و اندیشه‌ها جهودانند

ز مکر و فعل جهودان بگو مرا چونی

ز دشمنان و ز بیگانگان زیانت نیست

که از دو چشم تو دورند ز آشنا چونی

ایا کسی که خوشی با وفا و صحبت خلق

بپرسمت ز وفاهای بی‌وفا چونی

تو همچو مرغ ز باز اجل گریزانی

ز ترس و جهد بریدن در این هوا چونی

اجل حیات توست ار چه صورتش مرگست

اگر نه غافلی از وی گریزپا چونی