گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

هر نفسی از درون دلبر روحانیی

عربده آرد مرا از ره پنهانیی

فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم

برد مسلمانیم وای مسلمانیی

گفت مرا می خوری یا چه گمان می‌بری

کیست برون از گمان جز دل ربانیی

بر سر افسانه رو مست سوی خانه رو

جان بفشان کان نگار کرد گل افشانیی

یک دم ای خوش عذار حال مرا گوش دار

مست غمت را بیار رسم نگهبانیی

عابد و معبود من شاهد و مشهود من

عشق شناس ای حریف در دل انسانیی

کعبه ما کوی او قبله ما روی او

رهبر ما بوی او در ره سلطانیی

خواجه صاحب نظر الحذر از ما حذر

تا ننهد خواجه سر در خطر جانیی

نی غلطم سر بیار تا ببری صد هزار

گل ندمد جز ز خار گنج به ویرانیی

آمد آن شیر من عاشق جان سیر من

در کف او شیشه‌ای شکل پری خوانیی

گفتم ای روح قدس آخر ما را بپرس

گفت چه پرسم دریغ حال مرا دانیی

مستم و گم کرده راه تن زن و پرسش مخواه

مست چه‌ام بوی گیر باده جانانیی

کی بود آن ای خدا ما شده از ما جدا

برده قماشات ما غارت سبحانیی

هر کی ورا کارَکیست در کف او خارَکیست

هر کی ورا یارَکیست هست چو زندانیی

کارَک تو هم توی یارَک تو هم توی

هر کی ز خود دور شد نیست بجز فانیی