به حق و حرمت آنکه همگان را جانی
قدحی پر کن از آنکه صفتش میدانی
همه را زیر و زبر کن نه زبر مان و نه زیر
تا بدانند که امروز در این میدانی
آتش باده بزن در بُنهِ شرم و حیا
دل مستان بگرفت از طرب پنهانی
وقت آن شد که دل رفته به ما بازآری
عقلها را چو کبوتربچگان پرانی
نکته میگویی در حلقه مستان خراب
خوش بود گنج که درتابد در ویرانی
می جوشیده بر این سوختگان گردان کن
پیش خامان بنه آن قلیه و آن بورانی
چه شدم من؟ تو بگو هم که «چه دانم؟» شدهام
کی بگوید لب تو حرف بدین آسانی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و احساس شاعر در یک جمع مستانه و سرشار از عشق و شوری میپردازد. شاعر از خداوند طلب میکند که توجه همه را به خود جلب کند و به نوعی برای آنان آگاهی و بصیرت بیاورد. او از حالت شرم و حیا صحبت میکند و میخواهد که دلها به سمت عشق بازگردند. در اینجا اشارهای به زیبایی و لذتهای زندگی نیز وجود دارد و شاعر به دنبال آن است که اذهان و دلها را از قید و بندهای روزمره آزاد کند تا به حالت واقعی و لطیف خود بازگردند. در نهایت، او از عدم آگاهی خود از حالت و احساساتش سخن میگوید و میپرسد که چه چیزی برایش اتفاق افتاده است.
هوش مصنوعی: به خدا و حرمت آن کسی که همه موجودات را آفریده، از کسی که او را شناختهای، برای ما جان و زندگی فزونی بده.
هوش مصنوعی: تمام اوضاع و احوال را دگرگون کن، نه اینکه فقط به ظاهر مسأله پرداخته شود و نه به باطن آن، تا همه بفهمند که امروز در این میدان چه رخدادی در حال وقوع است.
هوش مصنوعی: با شوق و نشاط، شادی و شادی زنده کن و دل شاد این دیوانگان را از سرور پنهانی پر کن.
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده که دل بگردد و به ما بازگردد. عقلها را مثل جوجههای کبوتر از دور پراندهای.
هوش مصنوعی: شما در جمع شاد و مستها نکتههای جالبی را مطرح میکنید و این موضوع خوشایند است، مانند گنجی که حتی در ویرانی و خراب بودن نیز میدرخشد.
هوش مصنوعی: سعی کن بر این داغدیدگان سرپوشی بگذاری و آن خوراک و آشهای خوشمزه را برای افراد نادان کنار بگذاری.
آنچه شدهام را هم تو بگو، که «چه دانم؟» شدهام. حرف و پاسخ بدین آسانی را کی لبهای تو به من میگوید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.