گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

به حق و حرمت آنکه همگان را جانی

قدحی پر کن از آنکه صفتش می‌دانی

همه را زیر و زبر کن نه زبر مان و نه زیر

تا بدانند که امروز در این میدانی

آتش باده بزن در بُنهِ شرم و حیا

دل مستان بگرفت از طرب پنهانی

وقت آن شد که دل رفته به ما بازآری

عقل‌ها را چو کبوتر‌بچگان پرانی

نکته می‌گویی در حلقه مستان خراب

خوش بود گنج که درتابد در ویرانی

می جوشیده بر این سوختگان گردان کن

پیش خامان بنه آن قلیه و آن بورانی

چه شدم من‌؟ تو بگو هم که ‌«چه دانم‌؟» شده‌ام

کی بگوید لب تو حرف بدین آسانی‌؟

 
 
 
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه