گنجور

 
مولانا

اتاک عید وصال فلا تذق حزنا

و نلت خیر ریاض فنعم ما سکنا

و زال عنک فراق امر من صبر

و محنه فتنتنا و خاب من فتنا

فهز غصن سعود و کل جنا شجر

فقر عینک منه و نعم ذاک جنا

فطب تجوت من اصحاب قریه ظلمت

و نال قلبک منهم شقاوه و عنا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم