گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی

وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی

ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو

عالم دل را کند اندر صفا نورانیی

دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم

ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی

تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو

وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی

از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند

وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی

این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها

آب حیوان است این یا آتشی روحانیی

این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند

این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی

روستایی را چه آموزید نور عشق تو

تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی

شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند

تا بقایی دیده آید در جهان فانیی

 
 
 
مولانا

ساخت بغراقان به رسم عید بغراقانیی

زهره آمد ز آسمان و می‌زند سرخوانیی

جبرئیل آمد به مهمان بار دیگر تا خلیل

می‌کند عجل سمین را از کرم بریانیی

روز مهمانی است امروز الصلا جان‌های پاک

[...]

جامی

ای مرا از عشق تو در کار خود حیرانیی

در بیابان تمنای تو سرگردانیی

قصه دشوار هجر از مردن آسان شد مرا

باشد آری بعد هر دشواریی آسانیی

ماند بر خوان غم از من استخوانی چند و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه