گنجور

 
مولانا

مگر تو یوسفان را دلستانی

مگر تو رشک ماه آسمانی

مها از بس عزیزی و لطیفی

غریب این جهان و آن جهانی

روان‌هایی که روز تو شنیدند

به طمع تو گرفته شب روانی

ز شب رفتن ز چالاکی چه آید

چو ذوالعرشت کند می پاسبانی

منم آن کز دم عیسی بمردم

مرا کشته‌ست آب زندگانی

چنین مرگی که مردم زنده گردم

گرت بینم ایا فخر الزمانی

دلم از هجر تو خون گشت لیکن

از آن خون رست صورت‌های جانی

ز درد تو رواق صاف جوشید

ز درد خم‌های خسروانی

خداوندی است شمس الدین تبریز

که او را نیست در آفاق ثانی

برید آفرینش در دو عالم

نیاورده‌ست چون او ارمغانی

هزاران جان نثار جان او باد

که تا گردند جان‌ها جاودانی

دریغا لفظ‌ها بودی نوآیین

کز این الفاظ ناقص شد معانی

 
 
 
از گنجینهٔ گنجور دیدن کنید!
غزل شمارهٔ ۲۷۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه