گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

چه دلشادم به دلدار خدایی

خدایا تو نگهدار از جدایی

بیا ای خواجه بنگر یار ما را

چو از اصحاب و از یاران مایی

بدان شرطی که با ما کژ نبازی

وگر بازی تو با ما برنیایی

دغایانی که با جسم چو پیلند

سوار اسب فرهنگ و کیانی

پیاده گشته و رخ زرد ماندند

ز فرزین بند شاهان بقایی

چه بودی گر بدانستی مهی را

شکسته اختری در بی‌وفایی

وگر مه را نداند ماه ماه است

چگونه مه نه ارضی نی سمایی

که ارضی و سمایی را غروب است

فتد بی‌اختیارش اختفایی

ظهور و اختفای ماه جانی

به دست او است در قدرت نمایی

بسوز ای تن که جان را چون سپندی

به دفع چشم بد چون کیمیایی

که چشم بد به جز بر جسم ناید

به معنی کی رسد چشم هوایی

کناری گیرمش در جامه تن

که جان را زو است هر دم جان فزایی

خیالت هر دمی این جاست با ما

الا ای شمس تبریزی کجایی

 
 
 
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیم یک عندلیب خوشنوائی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

بشاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه