آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی
تشویش مسلمانی ای مه تو که را مانی
من واله یزدانم در حلقه مردانم
زین بیش نمیدانم ای مه تو که را مانی
هم بنده و آزادم ویرانه و آبادم
هم بیدل و دلشادم ای مه تو که را مانی
هر جسم که بر سر شد جان گشت و قلندر شد
هم مؤمن و کافر شد ای مه تو که را مانی
شاد آنک نهد پایی در لجه دریایی
با دیده بینایی ای مه تو که را مانی
باشد ز توام مفخر فارغ شدم از دلبر
از طعنه و از تسخر ای مه تو که را مانی
من زان سوی دولابم زان جانب اسبابم
تو محو کن القابم ای مه تو که را مانی
بر عاشق دوتاقد آن کس که همیخندد
زان خنده چه بربندد ای مه تو که را مانی
شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی
ای جان و جهان میزد ای مه تو که را مانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.