چو بی گه آمدی باری درآ مردانه ای ساقی
بپیما پنج پیمانه به یک پیمانه ای ساقی
ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن
پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانه ای ساقی
اگر من بشکنم جامی و یا مجلس بشورانم
مگیر از من منم بیدل توی فرزانه ای ساقی
چو باشد شیشه روحانی ببین باده چه سان باشد
بگویم از کی میترسم توی در خانه ای ساقی
در آب و گل بنه پایی که جان آب است و تن چون گل
جدا کن آب را از گل چو کاه از دانه ای ساقی
ز آب و گل بود این جا عمارتهای کاشانه
خلل از آب و گل باشد در این کاشانه ای ساقی
زهی شمشیر پرگوهر که نامش باده و ساغر
توی حیدر ببر زوتر سر بیگانه ای ساقی
یکی سر نیست عاشق را که ببریدی و آسودی
ببر هر دم سر این شمع فراشانه ای ساقی
نمیتانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن
از آن جام سخن بخش لطیف افسانه ای ساقی
سقاهم ربهم گاهی کند دیوانه را عاقل
گهی باشد که عاقل را کند دیوانه ای ساقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.