گنجور

 
مولانا

دلا تو شهد منه در دهان رنجوران

حدیث چشم مگو با جماعت کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است

خدای دور بود از بر خدادوران

درون خویش بپرداز تا برون آیند

ز پرده‌ها به تجلی چو ماه مستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا

برون خویش و جهان گشته‌ای ز مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل

ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران

وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق

چنین فسرده بود سکه‌های مهجوران

چو نیست عشق تو را بندگی به جا می‌آر

که حق فرونهلد مزدهای مزدوران

بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است

کجاست دخل سلیمان و مکسب موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز

که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی

که مشک بارد تا وارهی ز کافوران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۷۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۰۷۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

به شکر این که نه ای، ای صراحی از دوران

به پای خم برسان سجده ای ز مخموران

ز لاف دیده وری بی بصر به چاه افتد

فزاید از ره نارفته کوری کوران

ز مال، تلخی حسرت بود نصیب حریص

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه