گنجور

 
مولانا

هر چه کنی تو کرده من دان

هر چه کند تن کرده بود جان

چشم منی تو گوش منی تو

این دو بگفتم باقی می‌دان

گر به جهان آن گنج نبودی

بهر چه بودی خانه ویران

گنج طلب کن ای پدر من

دست بجنبان دست بجنبان

بوی خوش او رهبر ما شد

تا گل و ریحان تا گل و ریحان

ذره به ذره مشتریندت

گوهر خود را هین مده ارزان

موش درآید گربه درآید

گر بگشایی تو سر انبان

عشق چو باشد کم نشود جان

دور مبادا سایه جانان

باقی این را هم تو بگویی

ای مه مه رو زهره تابان