با رُخِ چون مشعله بر دَرِ ما کیست آن
هر طرفی موجِ خون نیمِشبان چیست آن
در کفنِ خویشتن رقصکنان مُردگان
نَفخهٔ صور است یا عیسیِ ثانی است آن
سینهٔ خود باز کن روزن دل دَرنِگر
کآتشِ تو شعله زَد نی خبرِ دی است آن
آتشِ نو را ببین زود درآ چون خلیل
گرچه به شکلْ آتش است، باده صافی است آن
یونسِ قُدسیِ توی در تَنِ چون ماهیی
بازشکاف و ببین کاین تَنِ ماهی است آن
دَلقِ تَنِ خویش را بر گروِ می بنه
پاک شَوی پاکباز نوبتِ پاکی است آن
باده کشیدی ولیک در قدحت باقی است
حمله دیگر که اصل جرعه باقی است آن
دِشنهٔ تیز ار خلیل بنهد بر گردنت
رو بَمگردان که آن شیوهٔ شاهی است آن
حکم به هم درشکست، هست قضا در خطر
فتنهِ حکم است این، آفتِ قاضی است آن
نَفْسِ تو امروز اگر وعده فردا دهد
بر دهنش زن از آنک مردک لافی است آن
باده فروشَد ولیک باده دهد جمله باد
خم نماید ولیک حقِ نمک نیست آن
ما ز زمستانِ نفْس برفِ تَن آوردهایم
بَهرِ تقاضای لطف، نکته کاجیست آن
مُفْخَرِ تبریزیان! شمسِ حق! ای پیش تو
طاق و طُرُنب دو کُوْنِ طفلی و بازی است آن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر از مولانا جلالالدین رومی است و به مضامینی همچون عشق، شناخت درونی، و تسلیم به حقیقت میپردازد. مولانا با تشابه تصاویری مانند آتش، خون و باده به عشق، به جستجوی معانی عمیقتر و الهی میپردازد. او از خواننده دعوت میکند تا به درون خود نگاهی بیندازد و حقیقت وجودیاش را دریابد. همچنین، بیثباتی دنیا و فریبهای آن را یادآور میشود و نشان میدهد که باید از ظواهر گذر کرد و به باطن و اصل وجود توجه کرد. در نهایت، شاعر به ارتباط با خدا و کشف حقیقت اشاره میکند و میگوید که درک و پاکی روحی، نویدبخش ارتقاء انسان است و این مهم نیازمندِ اعتمادی ژرف به خدای خویش است.
اون پرتو نور و آگاهی و عشقِ درونی که روز و شب با منِ و مدام در وجودم صدا میزند، چیست؟
این آگاهی و نور اگر به کفنِ مُرده بتابد او را زنده (شاد و رها) میکند به طوری که از شدت تعجب فکر میکند صوراسرافیل دمیده شده و رستاخیز شده یا عیسی بالای سر آن آمده و او را دوباره زنده کرده.
دل و جانِ خویش را به سوی این عشق و پذیرش آن باز کن (گوش شنوا داشته باش) و به درونِ خود نگاه کن، چراکه آتشِ عشق در تو روشن شده و این مربوط به گذشته نیست و تازه است.
آتش جدیدِ عشق (تغییر احوالات خویش) را مشاهده کن، چرا که مانند ابراهیم خلیل (ع) با وجود اینکه به ظاهر به دورنِ آتش رفت ولی خداوند آتش را برای او به گلستان تبدیل کرد. مولانا اشاره به داستان ابراهیم و گلستان دارد که در واقع آتش و گلستان هر دو ریشه در افکار و احساسات و جهایبینی ما و ایمانِ ما به حق دارند.
به درونِ خویش رجوع کن (عاشق شو) تا ببینی که این عشق که شعلههایی دارد و چه گوهری در وجود خویش داری.
پلیدیها و پَلَشتیهای خویش را به او بسپار و بگذار تا این عشق تو را از آلودگیها پاک کند. این زمان، زمان مناسبی برای رسیدن به پاکی و صداقت و عاشقی است، که اصل و اساس و ذاتِ بشر است.
شراب نوشیدی اما یک جرعه در قدحت مانده است تلاش دیگری بکن و جرعه آخر را بنوش که اصلکار آن جرعه آخر است.
اگر خداوند درد و رنجِ زیادی همچون دردی در حدِ قربانی کردن اسماعیل که به ابراهیم داد به تو نیز داد. نباید درش شک رو راه بدی چرا که این کار در اصل برای بالا بردنِ مرتبتِ تو است.
اگر که بخواهی استدلال کنی و ذرهای شک کنی به این ماند که خوشبختی و سعادت را از خود دور کردهای و این فریبِ ذهن است و از ایمان به دور.
اگر امروز نفْس تو قولی برای فردا بدهد (تو را با عقل و استدلال بِفَریبد) به او اعتماد نکن، چون او در حال لاف زدن و گزافگویی و فریبِ توست.
خداوند به ظاهر باده میفروشد تو را، اما به باطن آزادی و بینیازی و عشق خودش است که تقدیم تو میکند. نفهمیدن این موضوع و عدم پذیرش آن ناشکریاست و به ضرر خویش تمام میشود.
خداوند همچون که با برف زمستان، تنِ زمین را میپوشاند تا آن را از سرما محافظت میکند، خداوند در بیراهه دست بنده را میگیرد و حواسش به او هست. پس بیان واضحات برای خداوند لازم نیست چرا که او همیشه و ناگفته حواسش به بندهاش هست.
ای مفخر تبریزیان و ای شمس حق! که پیش تو کبکبه و دبدبهی دو عالم به بازی و اسبابِ بازیِ کودکانهای میماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.