گنجور

 
مولانا

مرا در دل همی‌آید که من دل را کنم قربان

نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان

دل من می‌نیارامد که من با دل بیارامم

بباید کرد ترک دل، نباید خصم شد با جان

زهی میدان زهی مردان همه در مرگ خود شادان

سر خود گوی باید کرد وانگه رفت در میدان

زهی سر دل عاشق قضای سر شده او را

خنک این سر خنک آن سر که دارد این چنین جولان

اگر جانباز و عیاری وگر در خون خود یاری

پس گردن چه می‌خاری چه می‌ترسی چو ترسایان

اگر مجنون زنجیری سر زنجیر می‌گیری

وگر از شیر زادستی چه‌ای چون گربه در انبان

مرا گفت آن جگرخواره که مهمان توام امشب

جگر در سیخ کش ای دل کبابی کن پی مهمان

کباب است و شراب امشب حرام و کفر خواب امشب

که امشب همچو چتر آمد نهان در چتر شب سلطان

ربابی چشم بربسته رباب و زخمه بر دسته

کمانچه رانده آهسته مرا از خواب او افغان

کشاکش‌هاست در جانم کشنده کیست می‌دانم

دمی خواهم بیاسایم ولیکن نیستم امکان

به هر روزم جنون آرد دگر بازی برون آرد

که من بازیچه اویم ز بازی‌های او حیران

چو جامم گه بگرداند چو ساغر گه بریزد خون

چو خمرم گه بجوشاند چو مستم گه کند ویران

گهی صرفم بنوشاند چو چنگم درخروشاند

به شامم می‌بپوشاند به صبحم می‌کند یقظان

گر این از شمس تبریز است زهی بنده نوازی‌ها

وگر از دور گردون است زهی دور و زهی دوران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۴۴ به خوانش دکتر عبدالکریم سروش
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری

شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان

فرخی سیستانی

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان

که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان

بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت

بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان

بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت

[...]

عسجدی

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی

برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را

[...]

ناصرخسرو

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان

به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران

ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟

چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟

گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی

[...]

منوچهری

چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش

چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه