گنجور

 
مولانا

آمدستیم تا چنان گردیم

که چو خورشید جمله جان گردیم

مونس و یار غمگنان باشیم

گل و گلزار خاکیان گردیم

چند کس را نییم خاص چو زر

بر همه همچو بحر و کان گردیم

جان نماییم جسم عالم را

قره العین دیدگان گردیم

چون زمین نیستیم یغماگاه

ایمن و خوش چو آسمان گردیم

هر کی ترسان بود چو ترسایان

همچو ایمان بر او امان گردیم

هین خمش کن از آن هم افزونیم

که بر الفاظ و بر زبان گردیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷۶۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم