گنجور

 
مولانا

بدار دست ز ریشم که باده‌ای خوردم

ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم

ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه

به پیشگاه خرابات روی آوردم

خرد که گرد برآورد از تک دریا

هزار سال دود درنیابد او گردم

فراختر ز فلک گشت سینه تنگم

لطیفتر ز قمر گشت چهره زردم

دکان جمله طبیبان خراب خواهم کرد

که من سعادت بیمار و داروی دردم

شرابخانه عالم شده‌ست سینه من

هزار رحمت بر سینه جوامردم

هزار حمد و ثنا مر خدای عالم را

که دنگ عشقم و از ننگ خویشتن فردم

چو خاک شاه شدم ارغوان ز من رویید

چو مات شاه شدم جمله لعب را بردم

چو دانه‌ای که بمیرد هزار خوشه شود

شدم به فضل خدا صد هزار چون مردم

منم بهشت خدا لیک نام من عشق است

که از فشار رهد هر دلی کش افشردم

رهد ز تیر فلک وز سنان مریخش

هر آن مرید که او را به عشق پروردم

چو آفتاب سعادت رسید سوی حمل

دو صد تموز بجوشید از دی سردم

خموش باش که گر نی ز خوف فتنه بدی

هزار پرده دریدی زبان من هر دم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم

همی برابرم آید خیال روی تو هر دم

نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت

که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم

به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم

[...]

حکیم نزاری

شبانِ تا به سحر گردِ شهر می گردم

کسی نکرد ازین بی خودی که من کردم

به اختیار گدا دل به پادشاه دهد

به دستِ خود چه بلا با سر خود آوردم

غم نمی خورد آن کس که در محبّتِ او

[...]

امیرخسرو دهلوی

بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم

که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم

حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی

ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم

بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک

[...]

اهلی شیرازی

ز درد درد تو بسیار خون دل خوردم

خمیر عیش ولی شد سرشته زان دردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه