گنجور

 
مولانا

من با تو حدیث بی‌زبان گویم

وز جمله حاضران نهان گویم

جز گوش تو نشنود حدیث من

هر چند میان مردمان گویم

در خواب سخن نه بی‌زبان گویند

در بیداری من آن چنان گویم

جز در بن چاه می ننالم من

اسرار غم تو بی‌مکان گویم

بر روی زمین نشسته باشم خوش

احوال زمین بر آسمان گویم

معشوق همی‌شود نهان از من

هر چند علامت نشان گویم

جان‌های لطیف در فغان آیند

آن دم که من از غمت فغان گویم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵۴۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم