گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

نه آن شیرم که با دشمن برآیم

مرا این بس که من با من برآیم

چو خاک پای عشقم تو یقین دان

کز این گِل چون گل و سوسن برآیم

سیه‌پوشم چو شب من از غم عشق

وزین شب چون مه روشن برآیم

از این آتش چو دود‌م من سراسر

که تا چون دود از این روزن برآیم

منم طفلی که عشقم اوستاد است

بنگذارد که من کودن برآیم

شوم چون عشق دایم حی و قیوم

چو من از خواب و از خوردن برآیم

هلا تن زن چو بوبکر ربابی

که تا من جان شوم وز تن برآیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۲۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم