گنجور

 
مولانا

آمد بهار ای دوستان، منزل به سروستان کنیم

تا بختِ در رو خفته را، چون بخت سروْ اِستان کنیم

همچون غریبان چمن بی‌پا روان گشته به فن

هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم

جانی که رست از خاکدان نامش روان آمد روان

ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم

ای برگ، قوّت یافتی تا شاخ را بشکافتی

چون رستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس آن کنیم

ای سرو، بر سرور زدی تا از زمین سر ورزدی

سرور چه سیر آموختت؟ تا ما در آن سیران کنیم

ای غنچه، گلگون آمدی، وز خویش بیرون آمدی

با ما بگو چون آمدی؟ تا ما ز خود خیزان کنیم

آن رنگ عبهر از کجا؟ وان بوی عنبر از کجا؟

وین خانه را در از کجا؟ تا خدمت دربان کنیم

ای بلبل آمد داد تو، من بندهٔ فریاد تو

تو شاد گل، ما شاد تو، کی شکر این احسان کنیم؟!

ای سبزپوشان چون خضر، ای غیب‌ها گویان به سر

تا حلقهٔ گوش از شما، پُر دُرّ و پُرمرجان کنیم

بشنو ز گلشن رازها، بی‌حرف و بی‌آوازها

برساخت بلبل سازها، گر فهم آن دستان کنیم

آواز قمری تا قمر بررفت و طوطی بر شکر

می‌آورد الحان‌تر، جان مست آن الحان کنیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۳۸۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۳۸۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم

گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم

امروز چون زنبورها پران شویم از گل به گل

تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم

آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه