گنجور

 
مولانا

آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش

و آنک می‌کرد او کرانه در میان آوردمش

آنک عشوه کار او بد عشوه‌ای بنمودمش

و آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمش

آنک هر صبحی تقاضا می‌کند جان را ز من

از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش

جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق

از بیابان‌ها سوی دارالامان آوردمش

گفت جان من می‌نیایم تا بننمایی نشان

کو نشان کو مهر سلطان من نشان آوردمش

مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد

دست بسته پیش میر مهربان آوردمش

چونک یک گوشه ردای مصطفی آمد به دست

آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۴۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم