گنجور

 
مولانا

نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر

ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر

همی‌بینم رضایت در غم ماست

چگونه گردد این بی‌دل ز غم سیر

چه خون آشام و مستسقیست این دل

که چشمم می‌نگردد ز اشک و نم سیر

اگر سیری از این عالم بیا که

نگردد هیچ کس زان عالمم سیر

چو دیدم اتفاق عاشقانت

شدستم از خلاف و لا و لم سیر

ولی دردم تو اسرافیل جان‌ها

نیم از نفخ روح و زیر و بم سیر

چو بوی جام جان بر مغز من زد

شدم ای جان جان از جام جم سیر

چو بیشست آن جنون لحظه به لحظه

خسیس آن کو نگشت از بیش و کم سیر

چو دیدم کاس و طاس او شدستم

از این طشت نگون خم به خم سیر

خیال شمس تبریزی بیامد

ز عشق خال او گشتم ز غم سیر

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه
غزل شمارهٔ ۱۰۴۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم