مولانا
»
مثنوی معنوی
»
دفتر سوم
»
بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو
آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که بر سنجم زری
گفت خواجه رو مرا غربال نیست
گفت میزان ده برین تسخر مهایست
گفت جاروبی ندارم در دکان
گفت بس بس این مضاحک را بمان
من ترازویی که میخواهم بده
خویشتن را کر مکن هر سو مجه
گفت بشنیدم سخن کر نیستم
تا نپنداری که بی معنیستم
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تو نامنتعش
وان زر تو هم قراضهٔ خرد مرد
دست لرزد پس بریزد زر خرد
پس بگویی خواجه جاروبی بیار
تا بجویم زر خود را در غبار
چون بروبی خاک را جمع آوری
گوییم غلبیر خواهم ای جری
من ز اول دیدم آخر را تمام
جای دیگر رو ازینجا والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصی به زرگر میگوید که ترازویی برای وزن کردن طلا میخواهد. زرگر در جواب توضیح میدهد که او ابزارهای مورد نیاز را ندارد و به مزاح میگوید که بهتر است به جای این درخواستها، حواسش را جمع کند. فرد به زرگر میگوید که او کور نیست و میفهمد، اما زرگر به او هشدار میدهد که سنجش او ممکن است نادرست باشد چون خود طلا ممکن است دارای نقص باشد. در نهایت، سخن پایانی این است که بهتر است فرد از این محل برود و به جای دیگری مراجعه کند. شعر به نوعی به انتقاد از بیتوجهی و عدم دقت در سنجش و قضاوت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر به سراغ زرگر رفت و از او خواست که ترازو بدهد تا بتواند طلا را وزن کند.
هوش مصنوعی: فرمود که من چیزی برای اندازهگیری ندارم، اما تو میتوانی با ترازوی خود من را بسنجی، زیرا ارزش من به مهارت و هنر من است.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید که جاروبی در مغازهام ندارم و در پاسخ به او میگوید که کافی است، همین شخص بازیگوش را نگهدار.
هوش مصنوعی: شما که قرار است من را بسنجید، لطفاً به شیوۀ نادرستی به من نگاه نکنید و قضاوت نکنید.
هوش مصنوعی: گفتند که بشنو، من کر نیستم تا فکر نکنی که بیمعنا هستم.
هوش مصنوعی: این را شنیدم که پیری، دستش لرزان است و در حالی که جسم تو بیحرکت و ثابت مانده، او به شدت دست و پا میزند.
هوش مصنوعی: اگر طلا یا زر تو نیز به قطعات ریز تقسیم شود، اگرچه ارزشش کم شده است، اما هنوز هم ارزشمند است و اگر مردی که دستش میلرزد، بخواهد آن را بریزد، این طلاهای ریز با ارزش از بین خواهند رفت.
هوش مصنوعی: پس بگو که یک کارگر بیاید تا من طلاهایم را در میان گرد و غبار پیدا کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که خاک را جمع میکنی، به تو میگویم که برنده خواهم شد ای جری!
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا پایان کار را دیدم و متوجه شدم که در جایی دیگر همه چیز متفاوت است. پایان صحبت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.