گنجور

 
مولانا

گفت نه نه مهلتم باید نهاد

عشوه‌ها کم دِه، تو کم پیمای باد

حق تعالی وحی کردش در زمان

مهلتش ده مُتَسِع مهراس از آن

این چهل روزش بده مهلت بطوع

تا سگالد مکرها او نوع نوع

تا بکوشد او که نی من خفته‌ام

تیز رو گو پیش ره بگرفته‌ام

حیله‌هاشان را همه برهم زنم

و آنچ افزایند من بر کم زنم

آب را آرند من آتش کنم

نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم

مِهر پیوندند و من ویران کنم

آنک اندر وهم نارند آن کنم

تو مترس و مهلتش ده دم‌دراز

گو سپه گرد آر و صد حیلت بساز