گنجور

 
مولانا

میان بنده و حق، حجاب همین دو است و باقیِ حُجُب ازین دو ظاهر می‌شود و آن صحّت است و مال. آنکس که تن درست است می‌گوید «خدا کو؟ من نمی‌دانم و نمی‌بینم» همین که رنجَش پیدا می‌شود آغاز می‌کند که «یااللّه یااللّه» و به حق، همراز و هم‌سخن می‌گردد؛ پس دیدی که صحّت حجابِ او بود. و حقّ، زیر آن درد پنهان بود. و چندانک آدمی را مال و نوا هست اسبب مرادات مهیّا می‌کند و شب و روز به آن مشغول است؛ همین که بی نوایی‌اش رو نمود، نفس ضعیف گشت و گرد حق گردد: (بیت شعر:) «مستی و تهی دستیت آورد به من        من بندهٔ مستی و تهی‌دستی تو»    حق تعالی فرعون را چهارصد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد جمله حجاب بود که او را از حضرت حقّ دور می‌داشت، یک روزش بی‌مرادی و دردسر نداد تا نبادا که حقّ را یادآرد. گفت: «تو به مراد خود مشغول می‌باش و ما را یاد مکن شبت خوش باد!». بیت شعر: از ملکت سیر شد سلیمان       و ایّوب نگشت از بلا سیر