عارفی گفت: رفتم در گلخنی تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است؛ دیدم رییس گلخن را شاگردی بود، میان بسته بود کار میکرد و اوش میگفت که «این بکن و آن بکن» او چست کار میکرد. گلخنتاب را خوش آمد از چستیِ او در فرمانبرداری گفت «آری همچنین چست باش اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاهداری مقام خود به تو دهم و ترا بجای خود بنشانم» مرا خندهگرفت و عقدهٔ من بگشاد؛ دیدم رییسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حکایت درباره عارف سالکی است که به یک کوره حمام (گلخن) یعنی جایی که پر از دود و آتش و ناخوشایندی است، رفته و در آنجا شاهد کار و مکالمه بین استادکار و شاگرد گلخن است. آن عارف با شنیدن وعدهای که گلخنتاب (استادکار) به شاگرد میدهد به یاد رفتار رییسان دنیا و صاحبان قدرت و ثروت دنیوی میافتد.
عارف سالکی گفت: «به یک گلخن رفتم تا دل گرفتهام کمی بگشاید که شنیدهام برخی از اولیا بهآنجا رفتهاند. دیدم گلخن (جای کوره آتش حمام) شاگردی داشت که سریع کار میکرد. استادکار از سرعت کار و چابکی او خوشش آمد و گفت همینطور خوب و سریع کار کن و مؤدب باش تا روزی مقام خود را به تو بدهم و بر جایگاه خود بنشانم. خندهام گرفت و دل من شاد گشت؛ دیدم احوال دارندگان دنیا همینگونه است با زیردستان خود.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.