عارفی گفت: رفتم در گلخنی تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است؛ دیدم رییس گلخن را شاگردی بود، میان بسته بود کار میکرد و اوش میگفت که «این بکن و آن بکن» او چست کار میکرد. گلخنتاب را خوش آمد از چستیِ او در فرمانبرداری گفت «آری همچنین چست باش اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاهداری مقام خود به تو دهم و ترا بجای خود بنشانم» مرا خندهگرفت و عقدهٔ من بگشاد؛ دیدم رییسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.