حسامالدّین ارزنجانی پیش از آنک به خدمت فقرا رسد و با ایشان صحبت کند بحّاثی عظیم بود هرجا که رفتی و نشستی به جدّ بحث و مناظره کردی، خوب کردی و خوش گفتی اما چون با درویشان مجالست کرد آن بر دل او سرد شد. نبُرّد عشق را جز عشق دیگر. «مَنْ اَرَادَ اَنْ یَجْلِسَ مَعَ اللّهِ تَعالی فَلْیَجْلِسْ مَعَ اَهْلِ التَّصوُّفِ» این علمها نسبت به احوال فقرا بازی و عمر ضایع کردن است که «اِنَّمَا الدُّنْیا لَعِبٌ» اکنون چون آدمی بالغ شد و عاقل و کامل شد بازی نکند و اگر کند از غایت شرم پنهان کند تا کسی او را نبیند این علم و قال و قیل و هوسهای دنیا باد است و آدمی خاک است و چون باد با خاک آمیزد هرجا که رسد چشمها را خسته کند و از وجود او جز تشویش و اعتراض حاصلی نباشد؛ اما اکنون اگرچه خاک است به هر سخنی که میشنود میگرید اشکش چون آب روان است «تَرَی اَعْیُنَهُمْ تَفِیْضُ مِنَ الدَمْعِ» اکنون چون عوض باد بر خاک آب فرومیآید کار بعکس خواهد بودن، لاشک. چون خاک آب یافت بر او سبزه و ریحان و بنفشه و گل گلزار روید. این راه فقر راهی است که درو به جمله آرزوها برسی. هر چیزی که تمنای تو بوده باشد البته درین راه به تو رسد از شکستن لشکرها و ظفر یافتن بر اعدا و گرفتن ملکها و تسخیر خلق و تفوّق بر اقران خویشتن و فصاحت و بلاغت و هرچ بدین مانَد چون راه فقر را گزیدی اینها همه به تو رسد. هیچکس درین راه نرفت که شکایت کرد؛ به خلاف راههای دگر. هرکه در آن راه رفت و کوشید از صدهزار یکی را مقصود حاصل شد و آن نیز نه چنانک دل او خنک گردد و قرار گیرد زیرا هر راهی را اسبابی است و طریقی است به حصول آن مقصود و مقصود حاصل نشود اِلّا از راه اسباب. و آن راه دور است و پر آفت و پر مانع شاید که آن اسباب تخلف کند از مقصود. اکنون چون در عالم فقر آمدی و ورزیدی حق تعالی ترا ملکها و عالمها بخشد که در وهم ناورده باشی. و از آنچ اول تمنا میکردی و میخواستی خجل گردی که «آوه من به وجود چنین چیزی، چنان چیز حقیر چون میطلبیدم؟»
اما حق تعالی گوید «اگر تو از آن منزّه شدی و نمیخواهی و بیزاری اما آن وقت در خاطر تو آن گذشته بود برای ما ترک کردی کرم ما بینهایت است البته آن نیز میسّر تو گردانم» چنانک مصطفی صلّی الله علیه و سلّم پیش از وصول و شهرت، فصاحت و بلاغت عرب را میدید تمنّا میبرد که «مرا نیز این چنین فصاحت و بلاغت بودی!» چون او را عالم غیب کشف گشت و مست حق شد بکلّی آن طلب و آن تمنّا بر دل او سرد شد. حق تعالی فرمود که «آن فصاحت و بلاغت که میطلبیدی به تو دادم» گفت: «یا رب مرا به چه کار آید آن!؟ و فارغم و نخواهم» حق تعالی فرمود «غم مخور! آن نیز باشد و فراغت قایم باشد و هیچ ترا زیان ندارد» حق تعالی او را سخنی داد که جمله عالم از زمان او تا بدین عهد در شرح آن چندین مجلّدها ساختند و میسازند و هنوز از ادراک آن قاصرند. و فرمود حق تعالی که «نام ترا صحابه از ضعف و بیم سَر و حسودان در گوش پنهان میگفتند؛ بزرگی ترا به حدّی نشر کنم که بر منارههای بلند در اقالیم عالم، پنج وقت بانگ زنند به آوازهای بلند و الحان لطیف در مشرق و مغرب مشهور شود» اکنون هرکه درین راه خود را درباخت همه مقصودهای دینی و دنیاوی او را میسّر گشت و کس ازین راه شکایت نکرد. سخن ما همه نقد است و سخنهای دیگران نقل است. و این نقل فرعِ نقدست، نقد همچون پای آدمیست و نقل همچنان است که قالب چوبین به شکل قدم آدمی. اکنون آن قدم چوبین را ازین قدم اصلی دزدیدهاند و اندازهٔ آن ازین گرفتهاند.
اگر در عالم پای نبودی ایشان این قالب را از کجا شناختندی؟ پس بعضی سخنها نقد است و بعضی نقل است و به همدیگر میمانند؛ ممیّزی میباید که نقد را از نقل بشناسد و تمییز ایمان است و کفر، بیتمیزی است. نمیبینی که در زمان فرعون چون عصای موسی مار شد و چوبها و رسنهای ساحران مار شدند آنک تمییز نداشت همه را یک لون دید و فرق نکرد؟ وآنک تمییز داشت سحر را از حق فهم کرد و مؤمن شد بواسطهٔ تمییز؟؛ پس دانستیم که ایمان تمییز است. آخر این فقه اصلش وحی بود امّا چون به افکار و حواس و تصرّف خلق آمیخته شد آن لطف نمانْد و این ساعت چه ماند به لطافت وحی؟ چنانک این آب که در تروت روان است سوی شهر آنجا که سرچشمه است بنگر که چه صاف و لطیف است و چون در شهر درآید و از باغها و محلّهها و خانههای اهل شهر بگذرد چندین خلق دست و رو و پا او اعضا و جامها و قالیها و بولهای محلّهها و نجاستها از آنِ اسب و استر درو ریخته و با او آمیخته گردد. چون از آن کنار دیگر بگذرد درنگری، اگرچه همان است گل کند خاک را و تشنه را سیراب کند و دشت را سبز گرداند اما ممیّزی میباید که دریابد که این آب را آن لطف که بود، نمانده است و با وی چیزهای ناخوش آمیخته است. «اَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ مُمَیِّزٌ فَطِنٌ عَاقِلٌ» پیر عاقل نیست چون به بازی مشغول است؛ اگر صد ساله شود هنوز (خام) و کودک است و اگر کودک است چون به بازی مشغول نیست پیر است. اینجا سنّ معتبر نیست «مَاءٍ غَیْرِ آسِنٍ» میباید «ماء غیر آسن» آن باشد که جمله پلیدیهای عالم را پاک کند و درو هیچ اثر نکند؛ همچنان صاف و لطیف باشد که بود؛ و در معده مضمحل نشود و خلط و گنده نگردد و آن آب حیات است. یکی در نماز نعره زد و بگریست نماز او باطل شود یا نی؟ جواب این به تفصیل است؛ اگر آن گریه از آنرو بود که او را عالمی دیگر نمودند بیرون محسوسات، اکنون آن را آخر آب دیده میگویند تا چه دید چون چنین چیزی دیده باشد که جنس نماز باشد و مکمّل نماز باشد مقصود از نماز آنست نمازش درست و کاملتر باشد و اگر بعکس این دید برای دنیا گریست یا دشمنی برو غالب شد از کین او گریهاش آمد یا حسد برد بر شخصی که او را چندین اسباب هست و مرا نیست نمازش ابتر و ناقص و باطل باشد. پس دانستیم که ایمان، تمییز است که فرق کند میان حق و باطل و میان نقد و نقل. هر کهرا تمییز نیست این سخن پیش او ضایع است؛ همچنانک دو شخص شهری عاقل و کافی بروند از روی شفقت برای نفعِ روستایی گواهی بدهند، امّا روستایی از روی جهل چیزی بگوید مخالف هر دو که آن گواهی هیچ نتیجهای ندهد و سعی ایشان ضایع گردد و ازین روی میگویند که «روستایی، گواه با خود دارد!» الّا چون حالت سکر مستولی گردد مست به آن نمینگرد که «اینجا ممیزی هست یا نی؟ مستحق این سخن و اهل این هست یا نی؟»؛ از گزاف فرو میریزد. همچنانک زنی را که پستانهاش قوی پُر شود و درد کند سگ بچگانِ محلّه را جمعکند و شیر را بر ایشان میریزد. اکنون این سخن به دست ناممیّز افتاد همچنان باشد که درّ ثمین به دست کودکی دادی که قدر آن نمیداند چون از آن سوتر رود سیبی به دست او نهند و آن درّ را ازو بستانند؛ چون تمییز ندارد. پس تمییز به معنی عظیم است. ابایزید را پدرش در عهد طفلی به مدرسه برد که فقه آموزد چون پیش مدرّسش برد گفت «هَذا فِقْهُ اَبِیْ حَنِیْفَة» گفت «اَنَا اُرِیْدُ فِقْهَ اللهِّ» چون بر نحویاش بُرد گفت «هَذا نَحْوُ اللهِّ» گفت «هَذا نَحْوُ سِیْبَوَیْهِ» گفت «مَااُرِیْدُ». همچنین هرجاش که میبُرد چنین گفت. پدر ازو عاجز شد او را بگذاشت؛ بعد از آن درین طلب به بغداد آمد حالی که جنید را بدید نعرهای بزد گفت: «هَذا فِقْهُ اللهِّ». و چون باشد که برّه مادر خود را نشناسد؟ چون رضیعِ آن لِبان است و او از عقل و تمیز زاده است. صورت را رها کن.
شیخی بود مریدان را استاده رها کردی، دست بسته در خدمت. گفتند «ای شیخ، این جماعت را چرا نمینشانی؟ که این رسم درویشان نیست این عادت امرا و ملوک است» گفت: «نی، خمش کنید! من میخواهم که ایشان این طریق را معظم دارند تا برخوردار شوند اگرچه تعظیم در دل است ولکن اَلظَّاهِرُ عِنْوانُ الْباطِنِ». معنی عنوان چیست؟ یعنی که از عنوان نامه بدانند که نامه برای کیست و پیش کیست، و از عنوان کتاب بدانند که در اینجا چه بابهاست و چه فصلها. از تعظیم ظاهر و سر نهادن و به پا ایستادن معلوم شود که در باطن چه تعظیمها دارند و چگونه تعظیم میکنند حق را و اگر در ظاهر تعظیم ننمایند معلوم گردد که باطن بیباک است و مردان حق را معظّم نمیدارد.»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حسام الدین ارزنجانی در ابتدا در مباحث علمی و جدالها فعالیت داشته، اما پس از آشنا شدن با درویشان و زندگی صوفیانه، به این نتیجه میرسد که علم و گفتوگوهای بیهوده زمانی است که انسان در عشق و معنویت غرق شود. او معتقد است که راه فقر و صوفیگری، به حقیقت و آرزوهای واقعی انسان میانجامد و برعکس، تعلق به دنیا و جستجوی قدرت و اعتبار، عمر را تلف میکند.
وی تأکید میکند که کسی که در این راه گام بردارد، به مقامات بالایی خواهد رسید و هیچکس از آن شکایت نکرده است. او بُعدی از وحی و الهام را مطرح میکند که در آن ایمان و تمییز میان حق و باطل ضروری است، و میگوید که تمییز نشانهی رشد عقل و ایمان است.
حسام الدین همچنین از اهمیت ظاهر و باطن در تعظیم و احترام به حق میگوید و بیان میکند که در آغاز، ممکن است افراد به دلایلی ظاهری احترام بگذارند، اما در باطن باید نیت راستین و خالصی داشته باشند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تنها با عشق به حقیقت و خلوص نیت میتوان به درک واقعی رسید.
هوش مصنوعی: حسامالدین ارزنجانی قبل از اینکه به خدمت فقرا برسد و با آنها صحبت کند، فردی متفکر و بحثکنندهای جدی بود. او در هر مکانی که حضور داشت به جدل و مناظره میپرداخت و این کار را خوب انجام میداد. اما وقتی که با درویشان نشست و برخاست کرد، حال و هوایش تغییر کرد. او به این نتیجه رسید که عشق واقعی غیر از عشقهای دیگر است. بر اساس گفتهای، اگر کسی میخواهد با خداوند ملاقات کند، باید با اهل تصوف همنشین شود. او اعتقاد داشت که علم و بحثهایی که درباره احوال فقرا میشود، در واقع نوعی بازی و هدر دادن زمان است، چون دنیا خود بازی است و آدم باید از بازیهای بچگانه فراتر رود و اگر هم بخواهد بازی کند، باید این کار را به طور پنهانی انجام دهد. این علوم و مناقشات دنیوی اثر خاصی ندارند و نهایتاً فقط باعث خستگی چشمها میشوند؛ اما وقتی فردی به درک عمیق و دقیقی میرسد، بابت هر حرفی که میشنود احساساتی میشود و اشکش به راحتی سرازیر میشود. اگر این خاک انسان با آب آمیخته شود، میتواند شکوفا شود و هر چیزی که آرزویش را داشته باشد، برآورده میکند. این مسیر فقر، راهی است که در آن به آرزوها دست مییابی. به همین ترتیب، هر آنچه که میخواهی ـ از پیروزی بر دشمنان و تسلط بر مکانها تا ثروت و بلاغت و... ـ به تو خواهد رسید. هیچ کسی در این مسیر شکایت نکرده است، در حالی که در سایر راهها اینگونه نیست. افرادی که در این مسیر تلاش کردند، معمولاً یکی از هزار به مقصود خود میرسند و حتی آن هم ممکن است به راحتی به دلشان آرامش ندهد. زیرا هر مسیری نیازمند وسیله و راهی است تا به هدف برسد و این راه ممکن است موانع و مشکلاتی داشته باشد. اما اگر به راه فقر قدم بگذاری و در آن سختی بکشی، خداوند به تو ملکتها و دنیای بزرگتری میبخشد که حتی در خیال هم نمیتوانستی آن را تصور کنی و در نهایت به این نتیجه میرسی که از آرزوهایت چه چیزهای کوچکی خواستهای!
هوش مصنوعی: خداوند میفرماید: «اگر تو از چیزهایی که منزهاند، دوری گزیدهای و از آنها بیزاری، اما در دل تو هنوز یاد آنها وجود داشته، من به خاطر کرم بیپایانم این درخواست را برآورده میکنم.» مثل این است که پیامبر اسلام، پیش از شناخته شدن و رسیدن به مقام بلند، فصاحت و بلاغت عرب را میدید و آرزو میکرد که «من نیز چنین فصاحت و بلاغتی داشته باشم!» اما وقتی او به عالم غیب نگاهی افکند و به حقیقت پیوست، تمام آن خواستهها از دلش دور شد. خداوند فرمود: «آن فصاحت و بلاغتی که میخواستی به تو عطا کردم.» او پاسخ داد: «خدایا، به چه کارم میآید؟» خداوند گفت: «غم مخور! این نعمت هم برای تو هست و هیچ زیانی برایت ندارد.» خداوند به او کلامی داد که همهی مردم از زمان او تا به حال در توضیح آن کتابهای زیادی نوشتهاند و هنوز هم از درک آن ناتوانند. خداوند فرمود: «نام تو به خاطر ترس و حسادت دیگران در گوشهای پنهان بوده، اما من عظمت تو را به حدی میرسانم که در عالم به بلندای منارهها، به صدای بلند و لحنی زیبا در پنج وقت در مشرق و مغرب اعلام شود.» حالا هرکسی که خود را در این راه گم کند به تمام مقاصد دینی و دنیویاش خواهد رسید و هیچ کس در این مسیر شکایت نکرده است. حرف ما واقعی است و سخنان دیگران نقل است. این نقل فرع بر واقعیات است، مانند پاهای انسان که واقعیت هستند و نقل مانند قالب چوبینی است که به شکل پای انسان در آمده است. اکنون آن قالب چوبینی از حقیقت اصلی دزدیده شده و اندازهاش از آن گرفته شده است.
هوش مصنوعی: اگر در دنیا پای نبودی، این افراد از کجا میدانستند که این شکل چیست؟ بنابراین برخی از سخنان تفسیر و برخی دیگر نقل است و این دو به هم شباهت دارند. نیاز به تمییز است تا نقد را از نقل بازشناسد و این تمییز نشانه ایمان و نفاق است. در زمان فرعون، وقتی عصای موسی به مار تبدیل شد و چوبها و طنابهای جادوگران هم چنین شدند، آنها تمییز نداشتند و همه چیز را یکسان دیدند و نتوانستند تفاوت را درک کنند. اما کسی که تمییز داشت، سحر و حقیقت را از هم تشخیص داد و به واسطه این تمییز مؤمن شد. پس میدانیم که ایمان به معنای تمییز است. فقه در اصل از وحی نشأت میگیرد، اما وقتی به افکار و حواس و تصرفات مردم آمیخته میشود، آن لطافت اولیه را از دست میدهد. مانند آبی که از چشمهای پاک و زلال خارج میشود، اما وقتی به شهر میرسد، با آلودگیها و زشتیها مخلوط میشود. اگر چه همچنان میتواند گل را شاداب کند، اما تمییز میخواهد تا بفهمیم آن آب دیگر آن لطافت را ندارد. همچنین در مورد ایمان، هر کس که تمییز نداشته باشد، به این سخنان توجه نمیکند. وقتی افرادی برای کمک به روستایی گواهی میدهند، اما روستایی از روی جهالت مخالف آنها صحبت میکند، تلاش آنها بینتیجه میماند. بنابراین نیاز به تمییز است تا بفهمیم حقیقت چیست. در حالت مستی، فرد به تمییز نمینگرد و بیملاحظه سخن میگوید. تمییز همچون درک ارزشهاست که برای رشد و پیشرفت ضروری است. کسانی مانند ابایزید، در کودکی به دنبال حقیقت بودند و هر چیزی را که به آنها میدادند، با حقیقت سنجیده و نمیپذیرفتند. در نهایت، تمییز به معنای عمیقتری است که به شناخت درست کمک میکند.
هوش مصنوعی: شیخی بود که میخواست مریدانش را در خدمت خود تحت کنترل قرار دهد. مریدان او از او خواستند که آنها را بنشاند چرا که این رفتار مناسب درویشان نیست و مربوط به شاهان و فرمانروایان است. اما شیخ پاسخ داد: «ساکت باشید! من میخواهم که آنها این روش را محترم بشمارند تا به درستی بهرهمند شوند. اگرچه تعظیم واقعی در دل است، اما شکل ظاهری نشاندهنده باطن است.» او توضیح داد که عنوان یک نامه نشان میدهد که نامه به چه کسی مربوط میشود و از عنوان یک کتاب معلوم میشود که چه مطالبی در آن گنجانده شده است. پس، نشستن و سر به زیر گذاشتن و ایستادن در برابر دیگران، نشاندهنده احترام باطنی است. اگر کسی در ظاهر به کسی احترام نگذارد، این نشاندهنده بیتوجهی باطنی اوست و اینکه او بزرگواران را محترم نمیشمارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.