گشته جور محمد نبی خسته جگر
که خورند از غم او بنده آزاد افسوس
عاقبت غمکده هستی او را چون سیل
آب شمشیر فنا کند ز بنیاد افسوس
از تسیم ستم و صرصر بیداد سپهر
خرمن هستی او شد همه بر باد افسوس
از جفائی که بر او رفت برآمد هر سو
از زن و مرد از آن شدت بیداد افسوس
خواست از خاطر غمگین و دل شاد دریغ
بر فلک رفت ز ویرانه و آباد افسوس
کشته چون گشت برآمد ز غمش یاران را
از دل خسته و از خاطر ناشاد افسوس
کلک مشتاق رقم کرد پی تاریخش
از محمدنبی آن گشته بیداد افسوس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.